گل رخگل رخ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

گل رخ

پلنگ

به نام خدا اوایل تابستان 91 ، وقتی با شهاب رفته بودم کلاس های تابستانی آموزش و حفظ قرآن ، خانمی که از بچه ها ثبت نام می کرد با دیدن صورت زخمی شهاب با تعجب پرسید : این بچه چرا اینقدر صورتش زخمی و خون آلود است ؟!!!   گفتم : راستش رو بخواهید ، یک پلنگ در خانه نگهداری می کنیم و این زخم های صورت هم اثر ناخن های همان پلنگ است ! .  وقتی با تعجب زیاد آن خانم مواجه شدم ، توضیح دادم که دختری یک ساله داریم که علاقه ی زیادی به ناخن کشیدن روی صورت برادرش دارد ! .  هر چقدر ناخن های گل رخ رو از ته کوتاه می کردیم ، باز هم زبانه ای ناخنی پیدا می کرد که خطی روی صورت شهاب بکشد ؛ نگران باقیماندن زخم ها بودیم و کارمان ...
20 ارديبهشت 1394

صدای پای بهار

به نام خدا این که از لابلای صفحات کتاب های درسی ، مطلبی پیدا کنیم که بیشترین قرابت و نزدیکی رو با اوضاع و احوال و شخصیت های خانواده داشته باشه ، بسیار جالبه و دلنشینه ! ؛ مطلب زیر رو بخونید :   چند شب قبل ، شهاب مشغول نوشتن مشق بود و مامان هم طبق معمول به کمکش شتافته ! ؛ به محض شنیدن کلمه ی " شهاب " از لابلای کلماتی که مامان به شهاب دیکته می کرد ، گوشم تیز شد و پرسیدم که کجای کتاب از " شهاب "نام و نشانی آمده است و درس بسیار جالب بالا رو نشانم دادند . خیلی جالب بود که شخصیت های این درس ( بدون هیچ اغراقی ! ) این همه به شخصیت های خانواده ی ما نزدیک باشند ! ؛ دختری ( که ما مسلم می دانیم اس...
21 اسفند 1393

یک تیر و چند نشان

به نام خدا چند وقتی می شد که احساس می کردم شهاب ارتباط خوبی با من برقرار نمی کنه ؛ خیلی زود و بعد از چند جمله رد و بدل کردن بین ما ، بحث بالا می گرفت و به بن بست می رسید . به نظرم رخنه ای در رابطه ی ما شکل گرفته بود که نیاز به اصلاح و ترمیم داشت تا تبدیل به شکافی بزرگ تر نشود . لجبازی های بین شهاب و مادرش در رابطه با انجام تکلیف های روزانه خیلی عادی شده و همیشه هم زود برطرف می شوند ؛ اما فکر می کردم که مشکل کوچک بین ما ، شاید به این راحتی برطرف نشه . صبح ها که شهاب میره مدرسه ، من خوابم و عصر ها که شهاب هست من معمولا مدرسه ام . در دو ماه گذشته ، سمت و سوی کلاس و مدرسه ی شهاب هم به شکلی پیش رفته که احساس می کنیم قسمتی از اعتماد به نف...
12 آذر 1393

چوب معلم

به نام خدا دیروز ( شنبه ) ظهر ، موقع برگشتن شهاب از مدرسه ، من هم خانه بودم . اول ساکت بود و من هم توجهی نداشتم تا اینکه خودش اومد پیشم و گفت که زنگ یکی مانده به آخر ، در کلاس درس قرآن ، معلم قرآن به خاطر این که شهاب هنگام گوش کردن به صحبت معلم سرش رو روی دست هاش گذاشته بوده ، با چوب ضربه ای به سرش زده ! . وقتی که داشت تعریف می کرد یک باره بغضش هم ترکید و به گریه افتاد . شهاب پسر کم حرف و البته مغروریه و بیشتر از دو ساعت تمام ناراحتی این ضربه رو بروز نداده بود . وقتی جزئیات رو پرسیدم تعریف کرد که گویا شاگرد جدیدی توسط معلم قرآن به کلاس معرفی می شده و در ضمن این معارفه ، معلم شاگرد های کلاس رو " گوسفند " معرفی کرده و از اونجای...
13 مهر 1393

تولد شهاب

امروز شهاب 10 ساله شد . فعلا این جا نوشتم تا سر فرصت عکس هایی ازش بزارم ! . این کیک تولدش :  طبق معمول مراسم تولد ( یا به قول گل رخ : تتبد ! ) با حضور عمو عباس و پرنیان برگزار شد . 3 نفر از همبازی های شهاب هم حضوری افتخاری داشتند ! . امروز صدمین سالگرد شروع جنگ جهانی اول هم بود ! .  و یک مناسبت دیگه اینکه روز تولد من ( 26 دسامبر 1977 ) هم زمان با روز فوت چارلی چاپلین بوده و روز تولد شهاب هم زمان با فوت مارلون براندو ! دو تا از بهترین هنرمندانی که من دوست دارم ! .       ...
7 تير 1393

قصه های کودکانه

به نام خدا  این روز ها گل رخ موقع خواب بعد از ظهر یا شب ، خیلی علاقمند شنیدن قصه شده ؛ یعنی دقیقا توی همون سنی که قصه گفتن برای شهاب رو شروع کردیم . احتمالا مادرم هم در همین سن برای من قصه گفتن رو شروع کرده ! قصه های گل رخ هنوز خیلی ساده و کوتاهه ؛ یکی بود یکی نبود ؛ یک دختری بود به نام گل رخ که با مامان و بابا و داداشش توی یک شهر قشنگ زندگی می کرد ... . ادامه قصه اتفاقات ساده و همیشگی روزانه است . این که با پرنیان بازی کرد ، با داداشش سیب زمینی سرخ کرده خورد و با باباش رفت مغازه و خوراکی خرید ! . همیشه هم وقتی به پایان قصه می رسیم با اصرار گل رخ برای ادامه دادنش مواجهیم : بگو ، بگو ، بگو ... ! . قصه های شه...
27 ارديبهشت 1393

عید غدیر

به نام خدا  بعد از تاخیر زیاد که به خاطر یک سری مشغله های ذهنی و جسمی بوجود آمد ... داداش طبق معمول هر سال مشغول درست کردن عیدی برای همکلاسی هاش :  داخل هر بسته عیدی چند تا شکلات ، چند تا شکلات سنگی ! ( اسم حرفه ای این محصول رو بلد نیستم ) ، یک لواشک پذیرایی ، اسمارتیز به مقدار کافی و یک سکه 100 تومانی قرار داد و ازم خواست عکسش رو توی وبلاگ گلی بذارم . به تعداد بچه های کلاس ، دوست های سرویس مدرسه ، راننده سرویس ، معلم و مدیر و معاون ها درست کرده بود . ظهر که برگشت تعریف میکرد که خودش هم توی سرویس هم کلاس و هم دفتر از عیدی ها خورده ! و با مدیر و معاون ها دست داده و روبوسی هم کرده . البته خود مدرسه هم مراسمی برای عید غدیر ب...
17 آبان 1392

مشق شب جذاب

به نام خدا  شهاب در این 3 سالی که مدرسه میره - الان سال چهارمه - هیچ وقت به تنهایی و داوطلبانه برای نوشتن مشق شب پیشقدم نشده بود . همیشه خدا باید با تشویق ( از نوع شکمی ) ، تهدید ( از نوع شکمی ، یعنی تحریم خوراکی های مورد علاقه ! ) یا نهایتا تنبیه ( تحریم پلی استیشن ، پرژن تون ، کامپیوتر و  ... ) مجبور به نوشتن مشق شب می شد . حالا فکر می کنید مشقش چقدر بود ؛ دو خط یا نهایتا دو خط و نیم ! . ما بچه بودیم میرفتیم دبستان ، مشق شبمون حداقل دو تا درس بود . چه درس هایی ! تموم نمیشد هر چقدر می نوشتی ! بیخود نیست بچه های قدیم هنوز متن درس فارسی های دبستان یادشونه ، بسکه مشقش رو نوشتن ! . خود من از کلاس اول تا پنجم فقط برای مشق شب تنبیه ...
25 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد