گل رخگل رخ، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

گل رخ

اوسنه ی کل مقسی !

به نام خدا " اوسنه ی کل مقسی  ور سر دستم بگزی  یک نار و دو بهی بهی را دادم به بزی بزی به مو پسلک و داد پسلک و دادم به زمین زمین به مو گندم و داد گندم و دادم به آسیاب آسیاب به مو آردک و داد آردک و دادم به تغار تغار به مو خمیر و داد خمیر و دادم به تنور تنور به مو گلک و داد گلک و دادم به آخوند آخوند به مو کتاب و داد کتاب و دادم به خدا خدا به مو برار و داد ... برار مو رفته به جنگ شاه قلی شاه قلی کشته شده ، برار مو "منده " شده آش می پزم نمی خوره ، ته دیگ ... ... " این تصنیف ساده و کوتاه رو فقط باید با گویش خراسانی بشنوید تا زیبایی نابش رو درک کنید ؛...
3 بهمن 1393

معجون زمستان

به نام خدا عکس بالا ، باباآقا رو در بهار 57 و داخل یک مزرعه ی خشخاش نشان میده . قبل از انقلاب در مناطق زیادی از ایران خشخاش می کاشته اند . گیاه خشخاش نیاز کمی به آب و نگهداری داشته و سود زیادی از  کاشتنش نصیب کشاورزان می شده است ؛ غیر از دانه های رسیده ، تمام گیاه و شیرابه ی جریان یافته در اندام هایش شدیدا سمی است و به خاطر مواد مخدر متنوعی که از این گیاه استحصال می شود ، تجارت و کاشتش در تمام دنیا ( غیر از افغانستان ) تحت کنترل شدیدی است . در جنوب خراسان ، برای شب های بلند زمستان ، از دانه های خشخاش همراه با چند ماده ی دیگر معجونی خوشمزه و مقوی " راست می کنند " که عجیب مورد توجه بچه ها قرار می گیرد . مواد مورد نیا...
30 دی 1393

توگی

به نام خدا یکی از غذاهای محلی و خوشمزه ی مردمان جنوب خراسان ، " توگی " است . توگی نوعی شوربا است که ماده اصلی تشکیل دهنده اش ارزن پوست کنده است ؛ اسم این غذا هم از همین ماده می آید ؛ در فردوس ، گناباد و آبادی های دو طرف رشته کوه کلات در جنوب خراسان ، به ارزن پوست گرفته توگی می گویند . روش پختنش خیلی ساده و راحته ؛ البته اگر بتونید توگی پیدا کنید ! ؛ این یک غذای محلی است و ارزن پوست گرفته که برای پختن غذا لازمه رو فقط میشه توی فردوس یا گناباد تهیه کرد . هر ساله با شروع فصل سرما ، توی اکثر فروشگاه های فردوس میشه توگی پیدا کرد ؛ مردم فردوس توگی رو بیشتر به عنوان صبحانه می خورند ، بچه که بودیم ، باباآقا همیشه صبح های جمعه ی ...
22 دی 1393

گندم پلو

به نام خدا یکی از به یادماندنی ترین غذاهای کودکی ما ، گندم پلو  یا به قول مردمان قدیم " بلغور پلو " است . امروزه کمتر خانواده هایی چنین غذاهایی تهیه می کنند و بچه ها هم با طعم این غذا ها کاملا نا آشنااند ؛ بچه که بودیم در طول پاییز و زمستان ، حداقل هفته ای دو بار گندم پلو می خوردیم . غذای بسیار سالم ، مقوی و پر خاصیتیه ؛ مخصوصا اینکه از گندم کامل و همراه با سبوس تهیه میشه و می تونه جبران کننده ی قسمتی از نیاز کودکان و نوجوانان در حال رشد به مواد مغذی موجود در گندم و سبوس گندم باشه . مردمان فردوس عقیده داشتند که گندم پلو باعث میشه قسمتی از بی هوا شدن مغز جبران بشه ! ؛ معنی امروزی این جمله این بود : در اثر فعالیت های ...
12 دی 1393

پنجم برج دی

به نام خدا امروز ، پنجم دی ماه ، روز تولد منه . البته به خاطر این که نه ماه پشت در مدرسه نمانم ، باباآقا تاریخ تولد شناسنامه ی من رو برای 28 شهریور 56 گرفته ؛ جالبه آدم دو روز تولد داشته باشه ! ؛ 28 شهریور پیامک های تبریکی از محل کار ، همراه اول و یا بانک هایی که مدرکی از من دارند دریافت می کنم اما 5 دی ماه رو خیلی خصوصی برگزار می کنیم . مادرم همیشه یادش هست که به " بچگکم ، حمیدکم " زنگ بزنه و تبریک بگه ؛ بچه ی اول هستم و کاملا به خاطر داره که در نیمه شب برفی و سرد دوشنبه 15 محرم به دنیا آمده ام . این هم عکسی از من و مادرم ، دو هفته بعد از تولد من ، با قنداق و چشمان سرمه کشیده : بچه که بودیم ، با دیدن کارتون &quo...
5 دی 1393

هیچ چیز به اندازه ی یک کوه شبیه به پدر نیست

به نام خدا هفته ی گذشته دوستی ( یا بهتره بگم : همکاری ) تحت تاثیر نوشته ای از بیشمار نوشته های قشنگ اما مبتذل رد و بدل شده در شبکه های اجتماعی ، فرمودند : " دوست دارم فرزندم با دیدن یک کوه من رو به خاطر بیاره ! چون هیچ چیز به اندازه ی یک کوه شبیه به پدر نیست . " یعنی رسما داشتم بالا می آوردم ! ؛ آدم این قدر جلف و مبتذل ؟! یعنی چی ؟! نمی دونم ... . حالا یک نفر یک روزی دلش خوش بوده و پدرش یک حال اساسی بهش داده و اینم یک جمله ای گفته ؛ تو چرا اینقدر جو گیر شدی ؟! حوصله نداشتم براش حرف بزنم و از طرفی هم با خودم گفتم : بزار توی همین دنیای الکی خوشش خوش باشه و فکر کنه مثل یک کوهه ! ؛ البته تا بخواد این توهم کوه بودن رو توی ذهن ب...
23 آذر 1393

باغ انار

به نام خدا   نگاره ی بالا ، تصویر خاطره انگیزی از کتاب فارسی اول دبستان دانش آموزان دهه شصت شمسی است . اصغر ، پسر عموی امین و اکرم به همراه پدرش ... . پدر اصغر باغبان بود و با غ انار داشتند ؛ اصغر در آبیاری و سمپاشی درخت ها به پدرش کمک می کرد ( البته درخت انار نیازی به سم پاشی ندارد ! ) . آن ها موقع چیدن انار ها مواظب بودند که تیغ به دستشان فرو نرود چون بعضی از درخت ها تیغ داشتند . در کل کتاب فارسی و شکل ها و نقاشی هایش ، هیچ کدام به اندازه ی پدر اصغر مرا به یاد باباآقا نمی انداخت ! ، مخصوصا دست های بزرگ و زمختش موقع چیدن انار ها ...  برای عاشورا که رفته بودیم فردوس ، روز بعد از عاشورا با عباس ، مادرم و با...
14 آذر 1393

قهر کودکانه !

به نام خدا  چرا بچه ها و گاهی بزرگ تر ها قهر می کنند ؟! من فکر می کنم در بیشتر اوقات دلیل خاصی نداره ؛ این بچه ها یا بزرگ تر ها قهر می کنند چون این قهر کردن بهشون آرامش میده و باعث میشه بخشی از اعتماد به نفس از دست رفته رو دوباره به دست بیارند ! ؛ قهر کردن در خانواده ی ما تاریخ دراز و بلندی داره و در تمام دوره های تاریخی افرادی از فامیل ما قهر می کرده اند و چندان ارتباطی به کوچک یا بزرگ بودنشان هم نداشته ! ؛ مادرم لیست بلند بالایی از افرادی رو به خاطر داره که اهل قهر کردن بوده اند ! ...  در صورتی که شهاب چندان اهل قهر کردن نیست  ؛ گل رخ ما میراث دار این سنت جاودانه ی خانوادگی است ! ؛ تصاویر آخرین قهر کردن گل رخ رو ...
7 آذر 1393

بچگکم ، حمیدکم !

به نام خدا   هفته ی گذشته ، صبح زودی ،علی زنگ زد ؛ شاکی بود و عصبانی ! ...  از سحر با پدر و مادرم رفته بود سر زمین زعفرانی ، برای چیدن گل زعفران ...  گل چیدن فعل قشنگ و دلربایی است ، اما وقتی که بخواهید از ساعت 5 صبح تا 3 بعد از ظهر ، پا مرغی یا با کمر خم شده ، بیست یا سی کیلو گل بچینید این دلربایی واقعا کمرنگ می شود ! .  بچه که بودیم ( اوایل دهه ی هفتاد شمسی ) آخر های آبان و اوایل آذر هر سال ، فصل برداشت گل زعفران بود و به همین مناسبت صبحگاه مدرسه ها هم یک ساعتی دیرتر برگزار می شد چون تقریبا همه ی مردم فردوس و روستاهای تابعه درگیر برداشت زعفران بودند . بعضی روزها ، وقتی می رفتیم مدرسه ، برای چند نمره ...
2 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد