گل رخگل رخ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

گل رخ

کاریز سعد آباد ، پرده دوم

به نام خدا با پسرخاله ام مهدی زیاد می رفتیم ماهیگیری ؛ باباآقا کمتر ایراد می گرفت ، بزرگ تر شده بودم و مهدی هم نزدیکترین دوستم بود . اواخر دهه ی 60 بود و مظهر بزرگ و خاک آلود کاریز را پوشانده بودند ؛ کاریز سعدآباد بی هیچ منتی از 100 متر پایین تر شروع می کرد ؛ دیواره های اول کاریز را با طوق هایی سیمانی محکم کرده بودند و جوی آب هم نشانی از جلبک های بزرگ و سبز و چسبناک سال های قبل نداشت . ماهی های بزرگ را کمتر می دیدیم ؛ بچه های محله ی کاریز تعریف می کردند که هنوز هم شب ها ماهی های بزرگی از کاریز خارج می شوند ؛ من و مهدی با مظهر کاریز کاری نداشتیم ؛ برای ماهی گیری به پشت باغ آقای امام می رفتیم ؛ یعنی آخرین حضور بلوکه های سیمانی . جوی آب از...
2 بهمن 1394

کاریز سعد آباد ، پرده اول

به نام خدا یکی از روزهای تابستان که در فردوس بودیم ، نمی دانم چگونه شد یاد " کاریز سعدآباد " افتادم . کاریز سعدآباد قناتی بود ( چون الان دیگر نیست ) که مظهرش در لبه ی شمال شرقی شهر قرار داشت ؛ یک حفره ی بزرگ با دیواره هایی خاکی و تند که در پایین ترین قسمتش آب زلال قنات روی قلوه سنگ های غلطان و صیقل خورده جاری می شد . قنات سعد آباد تمام مرز شرقی شهر را طی می کرد ، از باغ آقای امام می گذشت ، در طول باغ انجمن شیر و خورشید ایران با درخت های کاج بزرگش جاری بود و به سمت زمین های کشاورزی اطراف خانه ی باباحاجی می رفت . یک نهر آب دائمی که همیشه ی خدا انبوهی از بچه ها را از جای جای شهر جذب خودش می کرد ؛ برخی برای آبتنی و برخی برای ماهیگ...
22 دی 1394

شروعی دوباره

به نام خدا نزدیک به پنج ماه هست که وبلاگ گل رخ مطلب و نوشته ی تازه ای نداشته ؛ نه این که نوشته ای نداشتم ، حسی برای نوشتن نبود ! . در این نزدیک به پنج ماه ، کلی مطلب و موضوع در ذهنم می چرخید که بنویسمشان ؛ رفتن گل رخ به مهدکودک ، کلاس ششم شهاب و آزمون ها آمادگی برای ورود به مدارس خاص در دوره ی متوسطه ، وضعیت تدریس های صبحگاهی من بعد از قریب به 12 سال ، فروش خانه ، خرید خانه ی جدید و کلی مطلب و نوشته ی دیگه . از قبل هم نوشته زیاد بود اما همین تغییر ساعات کار از عصر به صبح و تغییر ساعات خواب از روز به شب (!) باعث شده بود که حس نوشتنم ضربه ی روحی شدیدی بخورد و تا کنار آمدن با این تغییرهای عمده ، پنج ماهی زمان لازم بود . شروعی دوباره خواهم...
21 دی 1394

سفر تابستان

به نام خدا 18 مرداد ، صبح زود از مشهد حرکت کردیم و 27 مرداد ، آخر شب به مشهد رسیدیم . سفر امسال ما 10 روز طول کشید و کمی از سال های قبل کوتاه تر بود اما متنوع تر . از مشهد رفتیم هشتگرد ، خانه ی رضایی ها ؛ از هشتگرد رفتیم تبریز ، همراه رضایی ها ؛ از تبریز رفتیم جلفا ؛ از جلفا و در امتداد جاده ی مرزی و ساحل ارس رفتیم به جایی به نام " عاشقلو " ؛ از عاشقلو ارس را رها کردیم و از قلب جنگل ارسباران گذشتیم و به " کلیبر " رسیدیم ؛ از کلیبر و در مسیر اهر رفتیم مشکین شهر و آب گرم های متعددش ؛ از مشکین شهر رفتیم سرعین ؛ از سرعین رفتیم خلخال و از گردنه ی فوق العاده ی خلخال - اسالم گذشتیم و از گیلان سر در آوردیم ؛ ساحل زیبای تالش...
5 شهريور 1394

ننه حاجی

به نام خدا این مطلب رو جایی و در وبلاگ دوستی به عنوان نظری بلند بالا نوشتم و حیفم آمد که در وبلاگ خودم نباشد ! ؛ با کسب اجازه از این دوست عزیز ، نوشته ی خودم در وبلاگ ایشان را اینجا هم منتشر می کنم : ننه حاجی من ( که 9 سالی می شود به رحمت خدا رفته است .) پیرزنی بود لاغر و نحیف ؛ 5 دختر و 3 پسر داشت اما بعد از مرگ باباحاجی و تنها شدنش ، اموراتش را با مبلغ مختصر اجاره ی سالیانه ی 2 فنجان آب بلده ی صفوی می گذراند ؛ با نرخ امروز ، اجاره ی هر فنجان آب بلده ( 3 دقیقه آب جوی بلده در مداری 14 روزه ) برای سال حدود 300 هزار تومان است و به روزگار ننه حاجی این مبلغ کمتر از 50 هزار تومان در سال بود . خانه ی قدیمی باباحاجی در کناره ی ...
2 مرداد 1394

لذات فلسفه

به نام خدا ما کودکان را دوست می داریم ؛ نخست برای آنکه آنها آن ما هستند و دنباله ی نفوس بی مانند و لذت بخش خود ما می باشند ؛ ولی باز آنها را به این علت دوست می داریم که آنها آن چیزی هستند که ما باید بشویم ولی نمی توانیم ؛ یعنی حیواناتی هستند که با هم متناسب و هماهنگ اند و سادگی و وحدت عمل آنها به خودی خود است ؛ در صورتی که حکیم و فیلسوف ، این سادگی و وحدت عمل را پس از مبارزه و تسلط بر نفس پیدا می کند . ما آنها را به خاطر آن چیزی دوست می داریم که در نفس ما خودخواهی نامیده می شود ولی در آنها سیر طبیعی و آشکار غریزه است . ما صداقت بی ریای آنها را دوست می داریم ، زیرا اگر آنها نابودی ما را بخواهند ، دیگر بر ما لبخند نمی زنند . کودکان و دیو...
9 تير 1394

غوطه

به نام خدا برای ساکنان کویر هیچ حرف و سخنی بیشتر و بالاتر از " آب " نیست ؛ به قول " آلفونس گابریل " ، آغاز سخن با آب مسئله ای است که در خون بچه های کویر جای دارد . مردمان کویر وقتی از سفرهایشان به نقاط دیگر تعریف می کنند ، اول از هر چیزی از منابع آب آن سرزمین ها سخن می گویند ؛ وقتی هم که برایشان از جاهای دیگر صحبت می کنی ، مقدم بر هر سوالی ، از چشمه ها و رودها و میزان بارندگی می پرسند . بچه که بودم ( اواخر دهه ی 60 خورشیدی ) مثل همه ی بچه های فردوس ، عشق شنا و " غوطه " ( ghotteh ) و آب بازی بودم . نزدیک " کفتر کوه " در حاشیه ی شرقی فردوس ، مسیر رودخانه ای فصلی بود که بارندگی های تند بهاری و سیلاب...
22 خرداد 1394

معرفی

به نام خدا - دختر خانم ، اسم شما چیه ؟ - من یک گل رخ خانم هستم !!!  - میای با من بریم خونمون و دختر ما بشی ؟ - نه ، من یک دختر مامانم هستم ؛ نمی تونم دختر شما باشم ... .   قسمتی از مکالمه ی گل رخ با یکی از بازدید کنندگان آرامگاه فردوسی ؛ وقتی که همراه با خانواده ی جناب رضایی برای بازدید رفته بود طوس ؛ شنبه ی هفته ی گذشته .
10 خرداد 1394

طعم اردیبهشت

به نام خدا دلمه غذای مخصوص اردیبهشت است . برگ های تاغ * ، بزرگ و نازک و آبدار اند ؛ شاخه های ترخون خوش طعم و شکننده اند ؛ هوای اردیبهشت هم عجیب اشتها آور است ! .  دلمه غذایی پرزحمت ، پرمزه و نوستالژیک است ؛ بچه که بودیم ، در اوایل اردیبهشت ، باباآقا بوته های تاغ باغش را " بو تاغ " می کرد ؛ بوتاغ کردن اشاره به هرس بوته های انگور و چیدن شاخ و برگ های اضافی و بدون میوه ی درخت است ؛ من هیچ وقت نفهمیدم که باباآقا چگونه بوتاغ می کند و چرا گاهی شاخه ای بزرگ را می شکند و شاخه ای نحیف را می گذارد ؛ یک هنر خاص باغبانی است ؛ این که چگونه هرس کنیم تا در تابستان انگور بیشتری داشته باشیم و درخت هم برای سال آینده رشد بیشتری بکند ....
29 ارديبهشت 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد