گل رخگل رخ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

گل رخ

قدرت کودکان

به نام خدا نگران بودم از شکستگی دست چپ گل رخ و آتل بستنش تا حدود 5 هفته ؛ گل رخ با دست چپ می نویسه و مصدوم شدن این دست در سال اول دبستان برای 5 هفته ، ممکن بود توی کیفیت آموزشش خیلی اثر گذار باشه . از 2 روز قبل شروع کردیم به تشویقش برای اینکه با دست راست بنویسه ؛ کمی همت و پیگیری مادرش ، وسوسه ی جایزه و قدرت درونی خودش باعث شد که کم کم یخ دست راستش باز بشه و شروع کنه به نوشتن با دست راست . اول خیلی سختش بود ولی الان خوشبختانه داره خوش خط هم میشه . چند نفری به من توی این چند روز گفته بودند که نوشتن با دو دست به یادگیری بیشتر هم کمک می کنه . ...
21 آذر 1396

سلام

به نام خدا مدت هاست که چیزی توی وبلاگ ننوشتم و خیلی از فضای وبلاگ نویسی دور شدم . گل رخ رفته کلاس اول و من فرصت نکردم 4 خط در موردش بنویسم ؛ شاید تونستم از این به بعد دوباره توی وبلاگ فعال بشم .  4 شنبه ی هفته ی گذشته ، 8 آذر ، گل رخ توی مدرسه زمین خورد و ظهر با دستی دردناک اومد خونه . اتفاقا اون روز مامان گل رخ هم همراهش بوده توی مدرسه اما به هر صورت اتفاقی بود که افتاده . تا دوشنبه ی این هفته به هوای کوفتگی عضلات بودیم و خودش هم درد زیادی نشون نمی داد اما دوشنبه شب توی خونه دوباره افتاد روی همون دست و دادش به آسمون بلند شد و خلاصه که بعد عکس گرفتن از دستش متوجه شدیم که استخوان بازو به شکل عرضی شکسته و تقریبا نصف شب بود که بر...
17 آذر 1396

دست بودا

به نام خدا قصد نوشتن یه مطلبی دارم در مورد جدیدترین عضو خانواده ی گیاهانی که توی خونه نگهداری می کنم ؛ یک درخت میوه دار بسیار جالب و معطر به اسم " دست بودا " . این گیاه رو پارسال همین موقع ها ، شاگردی از شمال برای ترمیم نمره آورده بود ؛ یه نهال کوچولو بود توی یه گلدان پلاستیکی  ماه قبل شکوفه داد و الان هم به میوه نشسته ؛ یه میوه ی خیلی عجیب و معطر از خانواده ی مرکبات و زیرشاخه ی بالنگ  میوه ی کامل و رسیده اش این شکلیه :    البته این عکس رو از اینترنت گرفتم و هنوز مونده تا میوه های درخت من این شکلی بشن  حوصله هام رو جمع کنم ، میام و مفصل از این گیاه می نویسم .   ...
5 بهمن 1395

روزانه

به نام خدا هوای این روزهای مشهد رو نمی پسندم ؛ یه سرمای خاص و آزار دهنده ، یه گرمای بی دلیل و نابهنگام .  وضعیت لباس پوشیدنت مشخص نیست ؛ صبح سرد سرد ، ظهر گرم گرم ، عصر یه سرمای سوزاننده ، شب خنک ؛ ذهن آدم قاطی می کنه ! شرایط خانه ی جدید هم مزید بر علت شده ؛ خانه ی قبلی طبقه ی سوم بود و به یمن همسایگان سرمایی و بعضا علاقه مند به افیون ، لازم نبود که درجه ی بخاری از شمعک بالاتر بره ؛ خانه جدید هم بزرگتره و هم طبقه ی اول و زیرش خالی و هم سیستم گرمایشش پکیج و رادیاتور و آبه ؛ گرمایش پکیج مطبوع اما لوس ه . مثل بخاری نیست که هر وقت خواستی در عرض نیم ساعت خونه بشه تنور و هر وقت خواستی فتیله رو پایین بکشی ؛ پکیج آروم آروم گرم می کنه و من...
28 مهر 1395

پیوند

به نام خدا اوایل دهه ی 70 بود که علاقه ی زیادی به " پیوند زدن " پیدا کرده بودم . قبلش دیده بودم باباآقا هر سال و موسم خرداد که می شد با چاقوی کوچک و کند و زنگ زده ای تنه ی درختان پسته را می شکافت و با نخ پنبه ای محل زخم را پانسمان می کرد و البته که کمتر پیوندی از باباآقا دیده بودم که بگیرد  ! . گاهی اوقات هم استادی را به باغ می آورد و یک روز تمام تر و خشک و تیمارش می کرد تا چندتایی از درختان پسته ی بزرگ اما بی حاصل باغ را برایش پیوند بزنند ؛ هنوز هم گاهی صحبت از " استاد " ی می کند که 2 روز تمام در باغ پیوند زد و تر و خشک شد و مزد گرفت و فقط 6 پیوند گرفته داشت ! . اواخر دهه ی 60 مرحوم باوقار را به باغ می آورد ک...
15 مرداد 1395

بیم و امید

به نام خدا بیم : نیمه ی خرداد فردوس بودیم ؛ قصد داشتیم در فردوس گوسفندی قربانی کنیم و نان محلی برای ماه مبارک تهیه ؛ هوای مشهد خنک بود اما فردوس هوای داغ و خاک آلودی داشت . عصر یکی از روزها با مادرم و باباآقا به یکی از ییلاق های حاشیه ی شهر رفته بودیم  ؛ جایی که زمانی نه چندان دور ، خیلی سرسبز و آباد بوده . باباآقا همه ی روزگار قبلش را به یاد داشت ؛ فراوانی آب و سرسبزی خاکش را  ؛ به خاطر داشت که از درز هر سنگی رشته ی آبی جاری بود و این قسمت کویر زمانی یادآور بیشه های شمال بود . می گفت زمانی روستایی ها ، مردم کنجکاو را از حمله ی غافلگیر کننده ی گرازها از میان انبوه بوته ها و علف ها بر حذر می داشتند ؛ اما روزگار اکنونش س...
31 خرداد 1395

اولین

به نام خدا شنبه 29 خرداد ( پریروز ) اولین دندان شیری گل رخ افتاد . 2 هفته ی قبل و در فردوس بود که برای اولین بار گفت دندونش تق تق صدا میده و نگاه کردیم دیدیم که بعله ! ، اولین دندان های شیری ، اولین دندان های از دست رفته هم خواهند بود ! . دندون بغل دستی این دندون افتاده هم شل شده و احتمالا توی همین روزها می افته . شهاب که خیلی با دندون های شیری سمجش مشکل داشت و مجبور شدیم چندتایی رو با کمک دندان پزشک بکشیم ؛ چند تا رو هم من با موچین کشیدم و هنوز هم چند تای دیگه مونده . احتمالا برای گل رخ هم همین طور بشه ...   ...
31 خرداد 1395

سرزمین موج های خروشان

به نام خدا سه شنبه ی گذشته ( 28 اردیبهشت ) با شهاب و گل رخ رفتیم به " سرزمین موج های خروشان " ؛ چند وقتی بود که قولش رو به شهاب داده بودم اما فرصتش رو پیدا نمی کردم . برای بردن گل رخ مردد بودم ؛ حدس می زدم که از ورود یک دختر به مجموعه جلوگیری می کنند و همین هم بود ؛ البته با این پیش زمینه ، اقدامات احتیاطی رو هم انجام داده بودم ؛ یک لباس و شلوارک پسرانه  با طرح باب اسفنجی تن گل رخ کردم و همراه یک کلاه کشی و دمپایی های پلاستیکی با خودمون بردیمش استخر . خانم متصدی پذیرش پارک آبی اولش متوجه نشد و خودم با پرسیدن یک " سوال فنی " توضیح دادم که " این پسر بچه ی همراه ما در اصل دختری به نام گل رخ است و میشه ببریمش د...
2 خرداد 1395

کاریز سعد آباد ، پرده آخر

پارسال و در سفر به فردوس یاد کاریز سعدآباد افتاده بودم و تمام خاطراتی که از این جوی آب روان داشتم ، شفاف تر از همیشه در ذهنم جاری شده بود ؛ یک ظهر گرم مرداد ماه بود ، سوار ماشین بودم و به جستجوی کاریز به راه افتاده ... . خبر داشتم که مظهر کاریز را تا فاصله ی نسبتا زیادی پوشانده اند ؛ چون مسیر جوی کاریز از محله های مسکونی می گذشت . اول از مکان سابق همان دیوار گلی کوتاه پشت باغ آقای امام شروع کردم اما نه از جو خبری بود و نه سوق * زیر دیوار و نه خود دیوار و حتی باغ ! تکه زمینی در آن محل بود بی هیچ نشانی از گذشته ... جوی سعد آباد دقیقا از اینجا می گذشت و عمود بر خیابان سعدآباد به طرف مقابل خیابان و باغ شیر و خورشید می رفت ؛ اما...
4 ارديبهشت 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد