علف بهار
به نام خدا
زیباترین جلوه های بهار را باید در کویر دید ؛ کوهستان های غرب ایران و جلگه های خزری و جنگل های هیرکانی هم بهار های زیبایی دارند اما هیچ کدام جلوه ی عروس بهار در کویر را ندارند ؛ فصل بهار در کویر ، به معنای واقعی " زنده شدن " است ؛ گاهی زنده شدن بعد از سال ها !
زادگاه ما ، فردوس ، در حاشیه ی کویر قرار دارد ؛ یعنی با ساعتی رانندگی ، به شوره زار ها و شنزارها واقعی می رسید ؛ زمین های اطراف شهر ما ( غیر از زمین هایی که به دست بشر سبز و آباد شده اند ) در تمام طول سال ، خشک و بی حاصل اند ؛ اندک بوته هایی جان سخت ، در زمین های خشک و تفتیده رشد می کنند . اگر از کرمان به طرف فردوس حرکت کنید ، در فاصله ای تقریبا 500 کیلومتری ، فقط راور را در مسیر خود خواهید دید ! ؛ بقیه ی مسیر بیابان خالی است ؛ گاهی اوقات رشته ی باریکی از آب ، انسان را می فریبد اما بلورهای سفید و براق نمک که در کناره های آب چشمک می زنند ، خیلی زود بیننده را مایوس می کنند .
جالب بود که خرداد پارسال و در سفر به بندر عباس ( با عباس و علی ) انبوهی از کلاغ هایی سیاه سیاه با منقارهایی قرمز رنگ را می دیدیم که در کناره ی جاده نشسته بودند ؛ اولش تعجب کرده بودم که این جمعیت بالای کلاغ ، در این بیابان های هول چه می کنند ؟! علی از غفلت بیرونم آورد و توضیح داد که تریلی های زیادی با بار ذرت از این جاده های می گذرند و کلاغ ها در جاهایی اجتماع می کنند که جاده دست اندازی دارد و تریلی تکانی می خورد و دانه های ذرت از درون تریلی به بیرون می پرند تا نصیب این پرندگان زرنگ شوند ! .
داشتم از بهار کویر می گفتم و زنده شدن ؛ فروردین امسال و ایام تعطیلات در فردوس ، چند باری قسمت شد که به صحرا برویم و رستنی های بهاری جمع کنیم ؛ بارندگی های زمستان 93 در اطراف فردوس خوب بوده و دورتا دور شهر را کمربندی سبز از علف های بهاری فرا گرفته بود . البته علف هایی با مقیاس کویر ! ، ریز و نحیف و انبوه ! .
یکی از خوشمزه ترین این رستنی های بهاری ، گیاهی است که در گویش فردوس با " اسپیدشت " می شناسندش ؛ گل هایی ریز و سفید دارد و طعمی خاص که کمی به طعم ترتیزک نزدیک است .
تخم این علف ، گاهی برای سال ها در خاک پنهان است و منتظر نم بارانی برای شکفتن ؛ عکس بالا را باید به حساب استثنا گذاشت و بارندگی خوب وگرنه در اکثر اوقات ، ابعاد گیاه کوچکتر است .
" فرنگ " ( fereng ) هم جمع کردیم ؛ علفی شیرین و خوش طعم ، البته نه به خوش طعمی " اسپیدشت "
" ترخ " ( terekh ) هم بود ؛ گیاهی بسیار خوش بو با طعمی تلخ اما خوشآیند ! ؛ ترخ را در آش و خشک شده اش را در داروهای گیاهی به کار می برند .
علف های دیگری هم بودند ؛ " پنجه چغوک " ، " گوش بره " ، " سرموک " ، " درشتوک " و نوعی قارچ که " پیه غر " نامیده می شود ، یعنی هنگام " پایه " ( رعد و برق ) ، زمین را غر می کند و بیرون می آید ! . بعضی از این علف ها ، مخصوص پختن نوعی آش محلی هستند که " جوش پره " نامیده می شود ؛ زمانی مطلبی در مورد این آش خواهم نوشت .
جالب این که همراه این علف ها ، رستنی هایی مشابه هم وجود دارند که در عین نزدیک بودن همه چیزشان به علف های خوراکی ، اما طعم جالبی ندارند و خوراکی نیستند و باید تبحری داشت در حد گوسفندان ! برای فرق گذاشتن بین این گیاهان ! ؛ عکس زیر یکی از این گیاهان است که در عین شباهت برگ هایش به " اسپیدشت " ، گل های بنفش زیبایش نشان از متفاوت بودن و تلخی اش دارد ! .
طعم " اسپیدشت " یادآور دوران کودکی است ؛ زمانی که با مهدی به صحرا می رفتیم و رستنی های بهاری جمع می کردیم ؛ البته همه ی مردمان کویر ، چنین ذوقی برای جمع کردن گیاهان وحشی ندارند و در چند روز گذشته ، اتفاقاتی افتاد و تجربه هایی کسب کردم که لازم شد در نوشتن این خاطرات " بی کلاس " و واگو کردن " تجربه های خاص " ، تجدید نظر کلی بکنم ! .