گل رخگل رخ، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

گل رخ

غوطه

1394/3/22 12:36
نویسنده : بابای گل رخ
1,905 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

برای ساکنان کویر هیچ حرف و سخنی بیشتر و بالاتر از " آب " نیست ؛ به قول " آلفونس گابریل " ، آغاز سخن با آب مسئله ای است که در خون بچه های کویر جای دارد . مردمان کویر وقتی از سفرهایشان به نقاط دیگر تعریف می کنند ، اول از هر چیزی از منابع آب آن سرزمین ها سخن می گویند ؛ وقتی هم که برایشان از جاهای دیگر صحبت می کنی ، مقدم بر هر سوالی ، از چشمه ها و رودها و میزان بارندگی می پرسند .

بچه که بودم ( اواخر دهه ی 60 خورشیدی ) مثل همه ی بچه های فردوس ، عشق شنا و " غوطه " ( ghotteh ) و آب بازی بودم . نزدیک " کفتر کوه " در حاشیه ی شرقی فردوس ، مسیر رودخانه ای فصلی بود که بارندگی های تند بهاری و سیلاب های ناگهانی را از شهر منحرف می کرد و از طریق خندق شهر کهنه ی " تون " و مماس بر قبرستان خموشی به بند معدل می رساند ؛ باران های تند بهاری وقتی بندسار های شمال شهر را می شکست ، کف آلود و گل آلود و خشمگین به راه می افتاد و برای چند ساعتی اسباب تفریح کوچکتر ها و حسرت بزرگتر ها را فراهم می کرد . بالا دست این رودخانه را سال ها پیش ، ماشین های حفاری برای دسترسی به شن های بستر شخم زده بودند و گودال های به جا مانده از این حفاری ها را باران های بهاری هر ساله ، بزرگ و بزرگ تر می کرد و بخشی از سیلاب های بهاری تا اوایل تابستان درون این گودال ها از تابش آفتاب مصون می ماند .

این قسمت های رودخانه در حقیقت حوضچه های گل آلودی بود که در عمیق ترین جاها بیشتر از 2 متر آب نداشت اما برای ما مثل استخر های هتل های 5 ستاره ی ساحل مدیترانه بود ؛ بچه های بزرگ تر از لبه های بریده و صیقل خورده ی رودخانه به درون گودال ها می پریدند ؛ بعضی ها روی تراس های به جا مانده از فرسایش باران و سیلاب به تماشا می نشستند . بالا دست رودخانه هم از فرسایش آب شکل های جالبی پیدا می کرد و دالان های قشنگی برای بازی بچه ها بود .

اواسط تیرماه حجم و عمق آب کم می شد و گودال ها تبدیل به باتلاق هایی گلی می شدند و قابلیتی برای جذب بچه ها نداشتند ؛ استخرهای کنار چاه های کشاورزی هم فضای جالبی برای آب تنی بود ؛ لبه های استخرها همیشه جلبک گرفته و لغزنده بودند و بالا و پایین رفتن از این لبه های لیز هم مکافاتی داشت عظیم ؛ من و مهدی بیشتر از هر جایی به چاه های " پرچم " و " قندآب " (1) می رفتیم ؛ استخرهایش خلوت بود و میرآب ها هم خشم کمتری داشتند ! .

عاشق آب و آب بازی بودیم . باباحاجی ( پدر مادرم ) باغچه ی کوچکی در نزدیکی خانه داشت که از قنات سعد آباد آبیاری می شد ؛ یک بار به وقت آبیاری باغچه از نبود باباحاجی استفاده کردیم و خمره ی شکسته ی بزرگی را روی آب شناور کرده و قایق سواری کردیم ! ؛ خمره از کمر شکسته بود و داخلش فضایی برای نشستن ما دو نفر داشت ؛ با دو تکه چوب بزرگ که به گمانمان پارو های قایق بود روی آب شناور بودیم و طول و عرض باغچه را پیمودیم ؛ آخر سر هم فهمیدیم که روی گل های بستر شناور بوده ایم و خسارت هایی به جوی های باغچه زده ایم ؛ شب با دعوای باباحاجی برای " لچاندن " (2) پای درخت های " ماته " (3) اش مواجه شدیم ؛ همه چیز البته به پای مهدی نوشته می شد و من را " مرید" ی ساده دل به حساب می آوردند که فقط از " مراد " م پیروی کرده ام ! .

(1) : چاه های کشاورزی را در فردوس " ترمبه " می نامند که همان " تلمبه " باشد . قندآب هم " قنداو " بود در گویش فردوس .

(2) : لچاندن ( با تشدید چ ) مصدر فعلی است در گویش فردوس که به معنی لگدمال کردن گل و لای پای درختان است و این گل و لای " لچانده " شده ، بعد از خشک شدن مثل سنگ سفت شده و به درخت آسیب می زند .

(3) ماته (mateh ) در گویش مردم فردوس به باغچه ی کوچک و نزدیک به شهر می گویند .

پسندها (2)

نظرات (3)

مهدی شمس آبادی
2 تیر 94 13:13
سلام!! رمضان و بی بلاگفایی و خستگی امتحانات و چه و چه دست به دست هم دادن تا ما وارد محدوده ی بی حوصلگی بشیم! یعنی فقط یه غوطه خوردن درست و حسابی تو بی سیدون میتونه حال ما رو جا بیاره و بس!! حالا بگرد ببین این بی سیدون کجاست!!! بذار یه وقت که دل و دماغ داشتم دوسه باره خوانی کنم این شیرجه زدن تو خاطراتتو و برات شاید دو کلمه نوشتم!! _ چه منتیم میذاره یارو سر این سید _ و آتش بیار معرکه ها بوده ای ! نگو!! یاد یه نوشته ی اخوان می افتم، فکر کنم در حاشیه ی مثنوی باس ببشقینش بود ، سری باید زد به تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم و اون حاشیه و تهش : حاجی مراد! مریدم!!!!
بابای گل رخ
پاسخ
ده روزی فردوس بودم . بی حوصلگی ، مرض شایعی برای رمضان است ؛ من که بهانه ی لازم را دارم ( کلیه ی سنگ ساز ! ) ؛ کار بلاگفا به کجا رسید ؟ خیلی طول کشیده ...
مهدی شمس آبادی
6 تیر 94 13:41
خراب بشه الهی!! مثلا درست شد اما برباد رفته !!! خیر سرشون دوماه ما رو سردووندند و اخرش داغونتر از روز اول!!! خوشا فردوس گذرانی حتی اگر ده روز باشد!! این بار چه سرکشیی کردی که راندندت از بهشت!! بادا که همه خوش بوده باشند و مرادت رو هم دیده باشی و درجه اش را پرسیده باشی!!! آخرین فیلمی که بازی کردی رو بنویس شاید هم تو شارژ شدی هم ما !!! و گرمای تابستان و شرجی بد عذابیست!!
بابای گل رخ
پاسخ
بنده ، مشفقانه ، چند ماه قبل از خرابی بلاگفا گفتم و گفتم که صفحه ای در نی نی وبلاگ باز کنید ؛ گوش نکردید . فردوس خوب بود و خوش گذشت ؛ روز آخر هم کله ی بزغاله ای را پخ پخ کردند و بدن نحیفش را چپاندند در صندوق عقب ماشین که : " گوشت بزغاله لطیف است و خنک و باب تهچین " . دیدمش و یادم بود از درجه اش اما نپرسیدم ! ؛ بچه های مردم بزرگ می شوند و مثل ما " بچه " نمی مانند که در سایت نی نی ها خاطره نگاری کنند ! . " فیلم " آخر رو یادم نیست که عمری را به بازیگری گذرانده ایم و آخری نداشته که بشود تعریفش کرد .
پ
7 تیر 94 18:25
کاش اون موقع دوربینهای "الانی" بود !!!!!!
بابای گل رخ
پاسخ
واقعا ! مخصوصا بعد از این که هفته ی گذشته و در سفر به فردوس ، حال و روز قنات سعد آباد رو دیدم ، خیلی افسوس خوردم که عکسی از اون وقت ها ندارم .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد