غوطه
به نام خدا
برای ساکنان کویر هیچ حرف و سخنی بیشتر و بالاتر از " آب " نیست ؛ به قول " آلفونس گابریل " ، آغاز سخن با آب مسئله ای است که در خون بچه های کویر جای دارد . مردمان کویر وقتی از سفرهایشان به نقاط دیگر تعریف می کنند ، اول از هر چیزی از منابع آب آن سرزمین ها سخن می گویند ؛ وقتی هم که برایشان از جاهای دیگر صحبت می کنی ، مقدم بر هر سوالی ، از چشمه ها و رودها و میزان بارندگی می پرسند .
بچه که بودم ( اواخر دهه ی 60 خورشیدی ) مثل همه ی بچه های فردوس ، عشق شنا و " غوطه " ( ghotteh ) و آب بازی بودم . نزدیک " کفتر کوه " در حاشیه ی شرقی فردوس ، مسیر رودخانه ای فصلی بود که بارندگی های تند بهاری و سیلاب های ناگهانی را از شهر منحرف می کرد و از طریق خندق شهر کهنه ی " تون " و مماس بر قبرستان خموشی به بند معدل می رساند ؛ باران های تند بهاری وقتی بندسار های شمال شهر را می شکست ، کف آلود و گل آلود و خشمگین به راه می افتاد و برای چند ساعتی اسباب تفریح کوچکتر ها و حسرت بزرگتر ها را فراهم می کرد . بالا دست این رودخانه را سال ها پیش ، ماشین های حفاری برای دسترسی به شن های بستر شخم زده بودند و گودال های به جا مانده از این حفاری ها را باران های بهاری هر ساله ، بزرگ و بزرگ تر می کرد و بخشی از سیلاب های بهاری تا اوایل تابستان درون این گودال ها از تابش آفتاب مصون می ماند .
این قسمت های رودخانه در حقیقت حوضچه های گل آلودی بود که در عمیق ترین جاها بیشتر از 2 متر آب نداشت اما برای ما مثل استخر های هتل های 5 ستاره ی ساحل مدیترانه بود ؛ بچه های بزرگ تر از لبه های بریده و صیقل خورده ی رودخانه به درون گودال ها می پریدند ؛ بعضی ها روی تراس های به جا مانده از فرسایش باران و سیلاب به تماشا می نشستند . بالا دست رودخانه هم از فرسایش آب شکل های جالبی پیدا می کرد و دالان های قشنگی برای بازی بچه ها بود .
اواسط تیرماه حجم و عمق آب کم می شد و گودال ها تبدیل به باتلاق هایی گلی می شدند و قابلیتی برای جذب بچه ها نداشتند ؛ استخرهای کنار چاه های کشاورزی هم فضای جالبی برای آب تنی بود ؛ لبه های استخرها همیشه جلبک گرفته و لغزنده بودند و بالا و پایین رفتن از این لبه های لیز هم مکافاتی داشت عظیم ؛ من و مهدی بیشتر از هر جایی به چاه های " پرچم " و " قندآب " (1) می رفتیم ؛ استخرهایش خلوت بود و میرآب ها هم خشم کمتری داشتند ! .
عاشق آب و آب بازی بودیم . باباحاجی ( پدر مادرم ) باغچه ی کوچکی در نزدیکی خانه داشت که از قنات سعد آباد آبیاری می شد ؛ یک بار به وقت آبیاری باغچه از نبود باباحاجی استفاده کردیم و خمره ی شکسته ی بزرگی را روی آب شناور کرده و قایق سواری کردیم ! ؛ خمره از کمر شکسته بود و داخلش فضایی برای نشستن ما دو نفر داشت ؛ با دو تکه چوب بزرگ که به گمانمان پارو های قایق بود روی آب شناور بودیم و طول و عرض باغچه را پیمودیم ؛ آخر سر هم فهمیدیم که روی گل های بستر شناور بوده ایم و خسارت هایی به جوی های باغچه زده ایم ؛ شب با دعوای باباحاجی برای " لچاندن " (2) پای درخت های " ماته " (3) اش مواجه شدیم ؛ همه چیز البته به پای مهدی نوشته می شد و من را " مرید" ی ساده دل به حساب می آوردند که فقط از " مراد " م پیروی کرده ام ! .
(1) : چاه های کشاورزی را در فردوس " ترمبه " می نامند که همان " تلمبه " باشد . قندآب هم " قنداو " بود در گویش فردوس .
(2) : لچاندن ( با تشدید چ ) مصدر فعلی است در گویش فردوس که به معنی لگدمال کردن گل و لای پای درختان است و این گل و لای " لچانده " شده ، بعد از خشک شدن مثل سنگ سفت شده و به درخت آسیب می زند .
(3) ماته (mateh ) در گویش مردم فردوس به باغچه ی کوچک و نزدیک به شهر می گویند .