لذات فلسفه
به نام خدا
ما کودکان را دوست می داریم ؛ نخست برای آنکه آنها آن ما هستند و دنباله ی نفوس بی مانند و لذت بخش خود ما می باشند ؛ ولی باز آنها را به این علت دوست می داریم که آنها آن چیزی هستند که ما باید بشویم ولی نمی توانیم ؛ یعنی حیواناتی هستند که با هم متناسب و هماهنگ اند و سادگی و وحدت عمل آنها به خودی خود است ؛ در صورتی که حکیم و فیلسوف ، این سادگی و وحدت عمل را پس از مبارزه و تسلط بر نفس پیدا می کند .
ما آنها را به خاطر آن چیزی دوست می داریم که در نفس ما خودخواهی نامیده می شود ولی در آنها سیر طبیعی و آشکار غریزه است . ما صداقت بی ریای آنها را دوست می داریم ، زیرا اگر آنها نابودی ما را بخواهند ، دیگر بر ما لبخند نمی زنند . کودکان و دیوانگان سخن راست می گویند و کسانی که در صداقت خود لذت و خوشی می یابند نیز همین طور .
این نوزاد را بنگرید :
کثیف اما شگفت انگیز است ؛ وضع کنونی اش خنده آور است ولی استعدادش بی پایان و پذیرای آن راز غائی و نهایی یعنی رشد و تکامل است . می توانید تصور کنید که این مجموعه ی کوچک درد و گریه و ناله ، روزی به جستجوی معنی عشق و اضطراب و خواهش و رنج و ابداع و فلسفه و مرگ خواهد افتاد ؟!
او می نالد ؛ مدتی دراز در رحم مادر آسوده خوابیده بود ؛ اکنون ناگهان ناچار شده است که نفس بکشد و این کار او را رنج می دهد ؛ ناچار شده است که روشنی را ببیند و نور صورت او را می خلد ؛ ناچار شده است که آواز و داد و فریاد را بشنود و این کار او را می ترساند ؛ سرما بر پوست او فشار می آورد ، گویی همه اش از درد و رنج آفریده شده است ؛ ولی چنین نیست ؛ طبیعت از او در برابر این هجوم ابتدایی عالم حمایت می کند و او را با بی حسی عمومی می پوشاند ؛ او روشنی را فقط به نحو تاریک و مبهمی می بیند و آواز و فریاد را چنان می شنود که گویی خفه است و از دور می آید ؛ بیشتر وقت او در خواب می گذرد .
مادرش او را " میمون کوچک " می نامد و حق با اوست ؛ تا هنگامی که به راه بیفتد مانند میمون است و حتی از جانور دو پا هم کمتر است ؛ زندگی در زهدان مادر ، دو پای او را مانند پاهای قورباغه خمیده کرده است . تا به سخن در نیامده است از میمون بازی دست برنمی دارد و به طور خطرناکی به بالای انسان می جهد . تماشا کن و ببین که چگونه جزء به جزء طبیعت اشیاء را با حرکات الکی جستجو و کاوش یاد می گیرد . دنیا در نظر او چیستان چینی است و این واکش های کورکورانه از قبیل چنگ زدن و گاز گرفتن و انداختن ، همه اقدام گونه ایست برای آزمایش های مشکوک و خطرناک ؛ کنجکاوی او را تحریک می کند و جلو می برد ؛ او می خواهد همه چیز را ، از اسباب بازی گرفته تا ماه آسمان ، بگیرد و بیازماید .
کودک شاید هم آغاز و هم انجام فلسفۀ ماست ؛ در کنجکاوی مصرانه و رشد و نمو او ، سر تمام فلسفۀ ماوراء الطبیعی نهفته است . وقتی که او را در گهواره و یا در حال خزیدن بر کف اتاق می بینیم ، زندگی را نه به صورت مجرد و انتزاعی بلکه در حقیقت سیالی می بینیم که همۀ مقولات مکانیکی و فرمول های فیزیکی ما را در هم می شکند و از آن می گذرد . در این ضرورت متزاید و در این کوشش و بنای صبورانه ، و در این صعود و ترقی مصمم از عجز به قدرت و از کودکی به بلوغ و نضج و از حیرت به حکمت و در این امری که اسپنسر آن را " ندانستنی " و کانت آن را " شیء فی نفسه " و سکولاستیک ها آن را " موجود واقعی " و ارسطو آن را " محرک اول " و افلاطون آن را " شیئی که واقعیت است " می نامیدند ؛ آری ما در این امر به اصل اشیاء نزدیک تر هستیم تا در وزن و جرم ماده و یا چرخ و اهرم ماشین ؛ زندگی چیزی است که سیری و خرسندی و رضایت سرش نمی شود ، همه اش در کوشش و جستجو است و تا دم آخر در مبارزه و نبرد است ؛ هیچ طرح مکانیستی نمی تواند حق او را به جا آورد و رشد آرام و باشکوه درختی را بفهمد و شوق و رقت کودکان را اندازه بگیرد .