کریسمس
به نام خدا
این روزها سرخوشم ؛ کمتر توی فضای مجازی و شبکه های اجتماعی هستم و ذهنم کم کم داره باز میشه و کارهای عقب افتاده رو دارم یواش یواش جمع و جور می کنم . شروع زمستان رو همیشه دوست داشتم و همیشه زمستان حال خوبی بهم می داده ؛ شاید به این دلیل که من متولد زمستانم .
امروز عید کریسمس بود ؛ تولد عیسی مسیح ؛ شاید برای خیلی ها توی یه کشور مسلمان ، این روز خیلی معنی و مفهوم خاصی نداشته باشه اما من از همون قدیما از کریسمس خوشم می اومد . روزِ قبلِ تولدم بود و همیشه با دیدن کارتون سرود کریسمس ، یا همون اسکروچ ، که هر سال توی برنامه ی کودک تلویزیون پخش می شد ، این روز رو جشن می گرفتیم ( مثلا ) .
امروز برای بچه ها این کارتون زیبا رو دانلود کردم و نشستیم و دیدیمش و چقدر متعجب شدم از سلیقه ی ساده ی بچه های دهه ی شصت ! ؛ کل این کارتون نوستالژیک دوران کودکی ما ، با همه ی جرح و تعدیل ها و تیتراژ اول و آخرش ، 24 دقیقه است و چقدر برای ما توی اون سال ها بلند بود و جذاب و زیبا و هر سال هم همین روز میخکوب می شدیم پای تلویزیون های سیاه و سفید و با شوق و ذوق برای یه دفعه ی دیگه از دیدنش لذت می بردیم .
امروز بچه ها نشستن و این کارتون خاطره انگیز باباشون رو دیدن اما از داستان ساده و خطی ، شخصیت های نه چندان پیچیده و فضاسازی و جلوه های ویژه ی معمولی این انیمیشن ، چندان لذت نبردند . با خودم فکر کردم که ما چقدر قانع بودیم که سالی یک بار این کارتون ها رو می دیدیم و هر سال هم برامون تازه بودند و بچه های امروز هر روز یه انیمیشن بلند و سرشار از جلوه های ویژه و شخصیت پردازی های عجیب و غریب و خط های داستانی منحنی و پیچیده می بینند و روز بعد از دیدنش خسته شدند و تکراری شده و کارتون های جدید می خوان .