گل رخگل رخ، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

گل رخ

قبل عید ، عید ، بعد از عید

1393/1/22 15:38
نویسنده : بابای گل رخ
2,042 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا 

اول : 

برای پیراهن عید گل رخ کلی دردسر داشتیم . چندین بازار رفتیم تا آخر سر سارافون گلی رو از مغازه ای نزدیک خانه بگیریم . این گلی و اولین پوشیدن لباس عید :

 

 

 

 

 

 

بعد هم که فهمیدیم لباسش زیادی ساده است رفتیم پاساژجواد و نگین برای روی لباس خریدیم . مامانش دو شب وقت گذاشت و روی لباس " کار دست " انجام داد تا بشه این :

 

 

 

 

دوم : 

امسال تعطیلات نوروزی فقط یک کار کردیم ؛ اول فروردین رفتیم فردوس و چهاردهم فروردین برگشتیم مشهد . نه مسافرتی نه تفریحی ...

عمو ممد و خانمش 7 فروردین و خاله نرگس و آقاش 8 فروردین عروسی کردند و رفتند خانه بخت . طبیعی بود که تمام وقت دو خانواده صرف برگزاری مجالس این دو باشد ! . هفته دوم هم قرار بود با عمو علی بریم بندر عباس که اون هم لغو شد ؛ این شد که ما از تعطیلات نوروزی بهره چندانی برای سفر کردن نبردیم . 

چند تا عکس از بچه ها در مجالس برگزار شده :

 

 

 

سوم : 

به یاد قدیم ها توی باغ باباآقا با استفاده از دو تکه چوب ، یک تیوب موتور و تکه ای چرم از یک کفش کهنه ، برای شهاب یک تیر کمون ( قلهکمون یا قلوه کمان ) ساختم . دقت زیادی نداشت ؛ با عجله ساختمش ؛ البته شهاب هم قصد شکار کردن نداره ! 

 

 

علیرضا هم با گریه و التماس باباش رو مجبور کرد یکی براش بسازه که واقعا زار میزد !!!

 

چهارم :

 14 فروردین ( روز تولد گل رخ ) هم زمان شده بود با روز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) ؛ جشن تولد گلی رو شنبه گرفتیم . با حضور عمو عباس و خانواده ، یعنی تنها فامیل نزدیکی که در مشهد داریم !

 

 

پنجم :

هر چقدر زمستان پارسال مشهد گرم بود ، ایام عید با سرما و برف سپری شد . مثل اینکه باید ما می رفتیم تا مشهد هم برف بیاد ! دو تا از گل ها سرما زده شده بودند ؛ گل ناز یخی و نخل مرداب .

عموی خانم دو بار زحمت آبیاری گل ها رو گردن گرفته بود اما با خاموش بودن بخاری ها سرما گل ها رو اذیت کرده . با این وجود بگونیای عروس توی سرما هم رشد خوبی داشت . این هم عکس جدیدش :

 

 

 

ششم : 

مدت ها بود می خواستم چند قلمه از شفلر بگیرم و هر بار تلاشم ناکام می موند ؛ تا اینکه به فکرم رسید یه گلخانه مینیاتوری بسازم . با یک مکعب شیشه ای و کمی خاک پپرمیت عملی شد . فعلا که قلمه ها رشد خوبی داره :

 

 

هفتم : 

 پارسال نوروز که رفته بودیم جنوب ، توی ساحل بندر جاسک ، صبح زود بعد از یک طوفان شبانه شدید ، با شهاب مقدار زیادی صدف جمع کردیم . راستش یک سال طول کشید که استفاده ای از این صدف ها بکنم ! . این تنگ شیشه ای رو پر از صدف کردم و چند جوانه نخل مرداب توش کاشتم . اینها هم فعلا که سر حال اند ! : 

 

 

آخرین پیوست :

 

گلی و ننه جون ( مادربزرگ پدری ) ...

 

 

و آیدا ( دختر عموی گلی ) آخرین و جدید ترین عضو فامیل ...

 

 

پایان 

 

پسندها (2)

نظرات (5)

مامان پرهام
29 فروردین 93 12:56
چه عکسهای قشنگی مخصوصا یکی مونده به آخری. در ضمن مامان گلرخ جون چقدر باسلیقه است افرین که لباس رو اونقدر خوشگل کردی مامانی
زهرا
19 اردیبهشت 93 23:29
سلام بار اولیدبود که به وبتون سر میزدم خیلللللللی قشنگه وبتون چقدرم ماشالله هنرمندید از گل و گیاه گرفته و تزیینات لباس و ساخت تیرکمان و..... ماشالله خوشحال میشم با شما دوست بشم شما هم به ما سربزنید ممنون
مهدی شمس آبادی
6 مهر 93 3:08
امشب عکسای قشنگی دیدم و چیزای خوبی خوندم اما تو همه ی این عکسا یه عکسی بود که گل رخ تو بغل بابا آقا بود و روسری سرش بود و بلوز قرمز تنش و بالای اون مطلب هم از باباجان حرف زده بودی و به نظرم اون عکس و اون گل رخ یه چیز دیگه بود و چقدر من این دخترکوچولوی ناز را دوست دارم که بلده دروغ بگه و موهاش بعد از بیست و نه و نیم نسل !!! دوباره ظهور کرده و حواست بهش باشه و افتخار کن که بابای همچین دختری هستی و سال نو تدریسی رو هم همینجا مبارکا میگم که یه خرده زهرش گرفته بشه !! و خوب شد ماست و شیره رو یادآوری کردی ، خدا همه ی رفتگان رو بیامرزه ، مادرم خیلی به شیرینی علاقه داشت و من هم به اون می برم و بچه که بودم ماست رو شیرین می کرد و نون ماست می خورد و وقتی شیره موجود بود ماست و شیره هم دوست داشت و کی بشه ببینم برگشتی فردوس و مشغول زراعت و باغداری و همنفسی با طبیعت و خانمت هم که همونجایی و فامیل و گمان نکنم مخالف باشه و تو هم اونقدر دست و پادار هستی که قسمتی از خواسته هات رو عملی کنی و حرفت رو به کرسی بنشونی و نمونه اش اسم گل رخ !!
مهدی شمس آبادی
6 مهر 93 3:16
این عکسای گلی با لباس عید هم محشره و هر کدومش یه لطف مخصوص به خود دارن ، کلا امشب شب گلیه !! و شهاب اگه همونقدر که راستگوست دل گنده نباشه میانه اش با ما شکر آبها خواهد شد و اون عکس سوم رو برو از نو ببین !! بیخود نیست که بی خیال صبحهای مدرسه میشی و از همنشینی با گل رخ دل نمیکنی !! همنشینی با این بلا ! جلای جانه و صیقل روح ؛ جانت صیقلی بادا !
مامان فاطمه
29 آذر 97 13:46
تمام عکس‌ها فوق‌العاده زیبا هستند. مخصوصاً عکس سوم گل‌رخ با اون خنده فریبنده‌ش و عکس آخر با چادرنماز در کنار مادربزرگ. چقدرم چادر نماز بهش میاد ماشالله 😍
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد