گل رخگل رخ، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

گل رخ

بندر عباس

1393/5/3 1:23
نویسنده : بابای گل رخ
2,357 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

بالاخره بعد از کلی برنامه ریزی و "  برم یا نرم ! " ، آخر خرداد با عمو علی و عمو عباس و با تریلی عمو علی رفتیم بندرعباس .

 

سه شنبه 20 خرداد ساعت 9 شب از فردوس حرکت کردیم و پنجشنبه 22 خرداد ساعت 9 صبح رسیدیم بندر عباس ؛ سوار تاکسی که شدیم تا بریم اسکله حقانی و از اونجا بریم قشم ، گوینده اخبار استان هرمزگان هشدار ورود جبهه هوای بسیار گرم رو به بندری ها می داد ! . فکر کنید خود بندر آخر خرداد چقدر گرمه ؟ و با این وجود هشدار ورود هوای گرم چه معنایی میتونه داشته باشه ؟!

به هر حال رسیده بودیم بندر و راه فراری نداشتیم ! ؛ با عباس رفتیم قشم ؛ دریا خوب بود و فریبنده اما قشم واقعا گرم بود ... .

 

 

 

 گرمای هوا غیر قابل باور بود ! . من که اصلا نمی تونستم چشم باز کنم چون تمام مدت قطرات درشت عرق روی پلک هام می ریخت ! . در مدت خیلی کوتاهی کل لباس ها خیس عرق می شد . پنجشنبه و جمعه رو قشم و درگهان بودیم و یک چیزهایی خریدیم . چادر مشکی ، کفش ، لباس و ... . قیمت های قشم نسبت به عید که واقعا ارزان تر بود . 

جمعه 23 خرداد توی پاساژهای درگهان پرنده پر نمی زد . دریا مواج بود و شناورها کار نمی کردند ؛ این بود که مسافری هم از بندر به قشم نمی آمد . گرمای زیاد هوا هم مزید بر علت شده بود . از پاساژ که بیرون می آمدیم ، مثل این بود که جلوی یک سشوار داغ بزرگ قرار گرفته باشیم ! .

شنبه از قشم برگشتیم بندر عباس ؛ با تاکسی رفتیم پایانه بار و چون کار بارگیری علی در اسکله کمی طول می کشید ، از ساعت 12 تا 6 بعد از ظهر در رستوران بزرگ پایانه بار بندر نشستیم ، نهار خوردیم ، چایی خوردیم ، " ستایش " رو نگاه کردیم ! تا علی آمد . 

 " رستوران طریقت " در پایانه بار بندر عباس واقعا پر مشتری ترین رستوران در ایران و حتی جهان ممکنه باشه ! . باور نمی کنید که در مدت 6 ساعتی که ما روی تختی گوشه رستوران نشسته بودیم ، در مجموع چند نفر برای خوردن نهار به رستوران آمدند . گارسون های بنده خدا لحظه ای استراحت نداشتند . میز های رستوران مرتبا پر و خالی می شدند . عجیب بود که تا ساعت 6 که رستوران رو بستند هم مشتری بود و هم غذا . علی می گفت این رستوران صبحانه و نهار و شام و همه ایام سال همیشه این طور پر از مشتری است . 

نکته جالب این که چون رستوران در یک محل کاملا " مردانه " بود ! ،حتی یک نفر مشتری خانم نداشت !! .

دیدن راننده ها در حال تماشای سریال " ستایش " هم جالب بود ! .

 

 

تا علی کار های آخر رو انجام بده شب شده بود که از بندر خارج شدیم ؛ آخر شب سیرجان خوابیدیم و ... 

بعد از 6 روز ساعت 3 صبح دوشنبه رسیدیم فردوس .

این هم گلی با لباسی که از قشم براش خریدم :

 

 

اینجا توی مشهد ، دو دور که دور پارک ملت می دویم ( حدود 6 کیلومتر ) کمی عرق می کنیم و خوشحالیم که 100 گرمی لاغر شدیم ! . توی دو روزی که قشم بودم فکر کنم حدود 2 کیلو عرق ریختم و لاغر شدم ! .

 

 

پسندها (7)

نظرات (4)

مامان پرهام
3 مرداد 93 13:33
سلام چه تجربه ی جالبی. سفر با تریلی باید خیلی جالب باشه مثل سفر خانواده ی نقی معمولی و ارسطو. حتی اون گرمای کشنده هم جالب بوده. تجربه اش البته فقط!
بابای گل رخ
پاسخ
عرق ریختن به نیت لاغر شدن ! خیلی خوب بود . چیزی که در مشهد خیلی آرزوش رو دارند !!! .
م ش آ
6 مرداد 93 16:11
سلام شهرآشوب عزیز ! انگار ما باید از نی نی وبلاگ معذرت بخواهیم !! امکان نظردادن بوده و ما ندیده ایم !! سفر با ماشین سنگین از آن تجربه هاست و بندر رفتن هم از آن تجربه ترها ! شما البته در این سفر حکم مهمان را داشته اید و راننده هواتان را داشته و مطمئنم بسیاری از فواید سفر از شما فوت شده !!! این بار آمدم فقط عرض ارادتی بکنم !! دفعات بعد مفصل تر مزاحم خواهم شد و البته تو وبلاگ رقیب _ اونجا که شهاب مشغول ترکتازیهاست !!! _ دیدم که به دیار ما سری زده اید _ گنبد کاووس _ این را فعلا بعنوان پیش بازدید از ما قبول کنید تا بعد دید و بازدید را کامل کنیم !!!
محمد
1 دی 97 19:50
توی عکس دوم فکر کنم بیش از ۲۴ کیلو اضافه وزن داشتید! لباس گل‌رخ هم خیلی قشنگ و شاده 😉
ایلیا
1 دی 97 19:53
ما تجربه سفر با کامیون رو داشتیم اما با تریلی نه. برای رفتن به مشهد با خانواده پدری پشت کامیون فرش انداخته بودیم و کلی وسیله و پشتی و پیک نیک و ظرف و ظروف همراه داشتیم. فکر کنم حدود ۸-۹ سال داشتم. خیلی خوش گذشت. هر وقت پایتخت رو نشون میده یاد اون سفر میفتم. 😊
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد