بندر عباس
به نام خدا
بالاخره بعد از کلی برنامه ریزی و " برم یا نرم ! " ، آخر خرداد با عمو علی و عمو عباس و با تریلی عمو علی رفتیم بندرعباس .
سه شنبه 20 خرداد ساعت 9 شب از فردوس حرکت کردیم و پنجشنبه 22 خرداد ساعت 9 صبح رسیدیم بندر عباس ؛ سوار تاکسی که شدیم تا بریم اسکله حقانی و از اونجا بریم قشم ، گوینده اخبار استان هرمزگان هشدار ورود جبهه هوای بسیار گرم رو به بندری ها می داد ! . فکر کنید خود بندر آخر خرداد چقدر گرمه ؟ و با این وجود هشدار ورود هوای گرم چه معنایی میتونه داشته باشه ؟!
به هر حال رسیده بودیم بندر و راه فراری نداشتیم ! ؛ با عباس رفتیم قشم ؛ دریا خوب بود و فریبنده اما قشم واقعا گرم بود ... .
گرمای هوا غیر قابل باور بود ! . من که اصلا نمی تونستم چشم باز کنم چون تمام مدت قطرات درشت عرق روی پلک هام می ریخت ! . در مدت خیلی کوتاهی کل لباس ها خیس عرق می شد . پنجشنبه و جمعه رو قشم و درگهان بودیم و یک چیزهایی خریدیم . چادر مشکی ، کفش ، لباس و ... . قیمت های قشم نسبت به عید که واقعا ارزان تر بود .
جمعه 23 خرداد توی پاساژهای درگهان پرنده پر نمی زد . دریا مواج بود و شناورها کار نمی کردند ؛ این بود که مسافری هم از بندر به قشم نمی آمد . گرمای زیاد هوا هم مزید بر علت شده بود . از پاساژ که بیرون می آمدیم ، مثل این بود که جلوی یک سشوار داغ بزرگ قرار گرفته باشیم ! .
شنبه از قشم برگشتیم بندر عباس ؛ با تاکسی رفتیم پایانه بار و چون کار بارگیری علی در اسکله کمی طول می کشید ، از ساعت 12 تا 6 بعد از ظهر در رستوران بزرگ پایانه بار بندر نشستیم ، نهار خوردیم ، چایی خوردیم ، " ستایش " رو نگاه کردیم ! تا علی آمد .
" رستوران طریقت " در پایانه بار بندر عباس واقعا پر مشتری ترین رستوران در ایران و حتی جهان ممکنه باشه ! . باور نمی کنید که در مدت 6 ساعتی که ما روی تختی گوشه رستوران نشسته بودیم ، در مجموع چند نفر برای خوردن نهار به رستوران آمدند . گارسون های بنده خدا لحظه ای استراحت نداشتند . میز های رستوران مرتبا پر و خالی می شدند . عجیب بود که تا ساعت 6 که رستوران رو بستند هم مشتری بود و هم غذا . علی می گفت این رستوران صبحانه و نهار و شام و همه ایام سال همیشه این طور پر از مشتری است .
نکته جالب این که چون رستوران در یک محل کاملا " مردانه " بود ! ،حتی یک نفر مشتری خانم نداشت !! .
دیدن راننده ها در حال تماشای سریال " ستایش " هم جالب بود ! .
تا علی کار های آخر رو انجام بده شب شده بود که از بندر خارج شدیم ؛ آخر شب سیرجان خوابیدیم و ...
بعد از 6 روز ساعت 3 صبح دوشنبه رسیدیم فردوس .
این هم گلی با لباسی که از قشم براش خریدم :
اینجا توی مشهد ، دو دور که دور پارک ملت می دویم ( حدود 6 کیلومتر ) کمی عرق می کنیم و خوشحالیم که 100 گرمی لاغر شدیم ! . توی دو روزی که قشم بودم فکر کنم حدود 2 کیلو عرق ریختم و لاغر شدم ! .