در آغوش دیو سپید
به نام خدا
ای دیو سپید پای در بند ....... ای گنبد گیتی ، ای دماوند
از سیم به سر یکی کله خود ....... و آهن به میان یکی کمربند
تا چشم بشر نبیندت روی ....... بنهفته به ابر چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران ....... وین مردم نحس دیو مانند
با شیر سپهر بسته پیمان ....... با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون ....... سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت ....... آن مشت تویی ، تو ای دماوند
********
با آقای رضایی قرار گذاشته بودیم که بریم ویلاشون ؛ سفر امسال ما با خانواده آقای رضایی عجین شده بود ! . ظهر 27 مرداد از رودسر راه افتادیم و دقایقی مانده به غروب رسیدیم . ویلای آقای رضایی درست روبروی آبگرم لاریجان و مشرف به جاده هراز قرار داره .
3 شب و 2 روز فوق العاده رو در آغوش سرد دماوند سپری کردیم . به بچه ها خیلی خوش گذشت ؛ آقای رضایی هم مثل ما یک پسر و دختر داره که کلی با بچه های ما دوست شده اند .
شهاب و آرش ، آماده برای آتش به پا کردن !
صبح روز دوم ، دماوند در پس زمینه عکس
به بهانه ایده پردازی ! جناب مرتضی رضایی حسابی من رو برای تمیز کردن ویلا به کار گرفت ؛ تصویر زیر گوشه ای از این ایده پردازی هاست :
و البته برگزاری چند کارگاه مثنوی خوانی هم سرحالمان کرد . جناب رضایی تخصص ویژه ای در خواندن مثنوی دارند و بچه ها هم علاقه خاصی به حکایت های مثنوی نشان دادند ؛ به خصوص شهاب که با خواندن کتاب های " قصه های خوب برای بچه های خوب " با چند حکایتی از مثنوی آشنایی داشت . اوج کارگاه هم حکایت شهری و روستایی و آن شاه بیت " از میان بیست باد آن باد را *** می شناسم چون مسافر زاد را " بود ! .
نشستن در ایوان بالایی ویلا ، پنهان شدن در لابلای پتو ها از دست سرمای کوهستان ، مثنوی خواندن و بحث ادبی در محضر آقای رضایی ، هر از گاهی نگاه کردن به قله دماوند و ابرهای همیشگی اش و خوردن چای آتشی از آن خاطرات عمیقی است که به یاد آوردنش هم لذت بخش است .
جوجه کباب و کوبیده و کباب قزل آلا خوردیم و علاقه وافر جناب رضایی به ته دیگ های زعفرانی خراسانی ها هم مزید بر علت پر خوری ها شد ! .
صبح روز دوم گردش کوتاهی با پسر ها در ییلاق داشتیم ؛ همه جای کوهستان زیر عظمت دماوند بود . در چمن زیبایی نشستیم و ضمن چایی خوردن دوباره بحث سنگینی در مورد مولانا و مثنوی و جهانش داشتیم ؛ شهاب زود حوصله اش سر رفته بود ، به خصوص که جناب رضایی در هر بیتی جای " حسام الدین " رو با " شهاب الدین " عوض می کرد ! .
حسام الدین بحث ما !!!
آخرین آلوچه های وحشی کوهستان
پدر ها ، پسر ها و دماوند !
بحث کاملی هم در مورد زبان فارسی ، سامانیان ، حکیم فردوسی و " دو قرن سکوت " مرحوم زرین کوب داشتیم که عجیب در خاطرم نشست . گفت و گو با ادیبان به اندازه گفت و گو با فیزیک دانان و شاید هم بیشتر برایم جذاب است .
هوای سبک کوهستان علاج تنگی نفس آزار دهنده و همیشگی من بود ؛ برای منی که همیشه سعی می کنم کمتر صحبت کنم تا تنگی نفس هم کمتر اذیتم کند .
بازدید کوتاهی هم از آبگرم لاریجان داشتیم ؛ مامان ها رفتند آبگرم شاه عباسی و بقیه به دیدن انبوه مردمانی که برای استفاده از آبگرم های متعدد طبیعی و مصنوعی از جای جای ایران آمده بودند ، اکتفا کردیم ! .
صبح پنجشنبه 30 مرداد از ییلاق حرکت کردیم و بعد از گذر از شهرستان دماوند به ایوانکی و جاده مشهد رسیدیم ؛ یک ساعتی از غروب گذشته بود که مشهد بودیم .
فاصله خانه ما با آن ییلاق زیبا و خنکی که در آغوش دیو سپید آرمیده است ، چیزی در حدود 930 کیلومتر است !! .