گل رخگل رخ، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

گل رخ

در آغوش دیو سپید

1393/7/10 23:52
نویسنده : بابای گل رخ
999 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا 

 

 ای دیو سپید پای در بند ....... ای گنبد گیتی ، ای دماوند 

       از سیم به سر یکی کله خود ....... و آهن به میان یکی کمربند

تا چشم بشر نبیندت روی ....... بنهفته به ابر چهر دلبند

تا وارهی از دم ستوران ....... وین مردم نحس دیو مانند

با شیر سپهر بسته پیمان ....... با اختر سعد کرده پیوند 

       چون گشت زمین ز جور گردون ....... سرد و سیه و خموش و آوند

        بنواخت ز خشم بر فلک مشت ....... آن مشت تویی ، تو ای دماوند

********

 

 با آقای رضایی قرار گذاشته بودیم که بریم ویلاشون ؛ سفر امسال ما با خانواده آقای رضایی عجین شده بود ! .  ظهر 27 مرداد از رودسر راه افتادیم و دقایقی مانده به غروب رسیدیم . ویلای آقای رضایی درست روبروی آبگرم لاریجان و مشرف به جاده هراز قرار داره .

3 شب و 2 روز فوق العاده رو در آغوش سرد دماوند سپری کردیم . به بچه ها خیلی خوش گذشت ؛ آقای رضایی هم مثل ما یک پسر و دختر داره که کلی با بچه های ما دوست شده اند .

شهاب و آرش ، آماده برای آتش به پا کردن ! 

 

 

 

صبح روز دوم ، دماوند در پس زمینه عکس 

 

 

به بهانه ایده پردازی ! جناب مرتضی رضایی حسابی من رو برای تمیز کردن ویلا به کار گرفت ؛ تصویر زیر گوشه ای از این ایده پردازی هاست :

 

و البته برگزاری چند کارگاه مثنوی خوانی هم سرحالمان کرد . جناب رضایی تخصص ویژه ای در خواندن مثنوی دارند و بچه ها هم علاقه خاصی به حکایت های مثنوی نشان دادند ؛ به خصوص شهاب که با خواندن کتاب های " قصه های خوب برای بچه های خوب " با چند حکایتی از مثنوی آشنایی داشت . اوج کارگاه هم حکایت شهری و روستایی و آن شاه بیت " از میان بیست باد آن باد را *** می شناسم چون مسافر زاد را " بود ! .

نشستن در ایوان بالایی ویلا ، پنهان شدن در لابلای پتو ها از دست سرمای کوهستان ، مثنوی خواندن و بحث ادبی در محضر آقای رضایی ، هر از گاهی نگاه کردن به قله دماوند و ابرهای همیشگی اش و خوردن چای آتشی از آن خاطرات عمیقی است که به یاد آوردنش هم لذت بخش است .

جوجه کباب و کوبیده و کباب قزل آلا خوردیم و علاقه وافر جناب رضایی به ته دیگ های زعفرانی خراسانی ها هم مزید بر علت پر خوری ها شد ! .

صبح روز دوم گردش کوتاهی با پسر ها در ییلاق داشتیم ؛ همه جای کوهستان زیر عظمت دماوند بود . در چمن زیبایی نشستیم و ضمن چایی خوردن دوباره بحث سنگینی در مورد مولانا و مثنوی و جهانش داشتیم ؛ شهاب زود حوصله اش سر رفته بود ، به خصوص که جناب رضایی در هر بیتی جای " حسام الدین " رو با " شهاب الدین " عوض می کرد ! .

حسام الدین بحث ما !!!

آخرین آلوچه های وحشی کوهستان 

پدر ها ، پسر ها و دماوند !

بحث کاملی هم در مورد زبان فارسی ، سامانیان ، حکیم فردوسی و " دو قرن سکوت " مرحوم زرین کوب داشتیم که عجیب در خاطرم نشست . گفت و گو با ادیبان به اندازه گفت و گو با فیزیک دانان و شاید هم بیشتر برایم جذاب است . 

هوای سبک کوهستان علاج تنگی نفس آزار دهنده و همیشگی من بود ؛ برای منی که همیشه سعی می کنم کمتر صحبت کنم تا تنگی نفس هم کمتر اذیتم کند .

 

 

بازدید کوتاهی هم از آبگرم لاریجان داشتیم ؛ مامان ها رفتند آبگرم شاه عباسی و بقیه به دیدن انبوه مردمانی که برای استفاده از آبگرم های متعدد طبیعی و مصنوعی از جای جای ایران آمده بودند ، اکتفا کردیم ! .

 

 

صبح پنجشنبه 30 مرداد از ییلاق حرکت کردیم و بعد از گذر از شهرستان دماوند به ایوانکی و جاده مشهد رسیدیم ؛ یک ساعتی از غروب گذشته بود که مشهد بودیم .

فاصله خانه ما با آن ییلاق زیبا و خنکی که در آغوش دیو سپید آرمیده است ، چیزی در حدود 930 کیلومتر است !! .

پسندها (2)

نظرات (7)

مهدی شمس آبادی
11 مهر 93 10:26
اولا مدتهاست می خواستیم بپرسیم شما را با ابوجعفر محمد بن علی بن شهرآشوب سروی نسبتی هست یا نه و امروز تحقیقات و تدقیقاتی کردیم !!! و به گمانمان نیست !! ما نامی از " مناقب ابن شهرآشوب " به گوشمان _ یعنی همان چشممان _ خورده بود و امروز شما سبب ساز شدید و توفیق رفیق شد و اندککی بیشتر دانستیم و شناختیمش ! لطفا روشنگری کنید که شهرآشوبی شما از کجا آمده است ؟!! معصومه موسایی باغستانی چیزی از شیشه کپ نمی دانست و از باغستانهای بندر عباس می آید !! و اتفاقا هنگام بحث از " انار الله برهانه " گفتگویی از انار پیش آمد و ما هم به شیشه کپ اشاره کردیم و ایشان چیزی درنیافت و بعد از کلاس مستقیم پرسیدیم و باز اعتراف کردند که نی دانند و چون توضیح دادیم که از فردوس گریخته ای ما را واداشته تا بپرسیم گفت که از دور و بر بندرعباس می آید !! و شما هی میگید از مثنوی حرف زدیم ، از زبان فارسی و سامانیان و شاهنامه و چی و چی حرف زدیم و نمیگید چی گفتید و شنیدید و دوستان را مستفیض و مست فیض نکردن هرگز ممدوح و پسندیده نبوده و نیست !! لطفا شمه ای واگو از آن احوالها ! و فعلا ما توفیق مندیم !!! که هر هفته از جاده ی هراز و فیروزکوه بگذریم و به این آقای رضایی بگویید یادستانی & یادگاهی & وبلاگکی علم کند ما برویم سربه سرش بگذاریم !!! و این ویلاها ارزان نباید باشد ! راهش را یاد ما هم بدهد ویلادار شویم !! و شما شاید معلم زرنگی باشید اما گویا شاگرد زرنگی نیستید !! شما هم ویلایکی دست و پا کنید !! گرچه شما باغ بابا آقا رادارید و دست به گردشتان هم ماشاالله ماشاالله خوب است و همه ایران شما را ویلابورگزه است !! به هر حال این قصیده ی ملک الشعرا از امهات قصاید فارسیست و من یکی از خواندن و خواندن و بسار خواندنش سر نمی شوم و به حسام الدین سلام برسانید و بگوییدش : وه چلبی ز دست تو !!! و در مورد دماوند باید سر فرصت تحقیقکی کرد که با اسطوره ها پیوند دارد . و خدای ناکرده شما که یک وقت فوجی یاما را به جای دماوند به ما قالب نکرده اید ؟!!!! همیشه به گردش و سفر و لطفا سفرنگاشتها تان را با تاخیر عرضه نکنید !! تا گیراگیر بعد !!!
بابای گل رخ
پاسخ
در مورد " شهرآشوب " مطلبی خواهم نوشت ؛ این قدر بدانید که فامیل های ایرانی حداکثر قدمتی که دارند مربوط به دوره پهلوی اول است و قدیمی تر نیستند . صحبت های و بحث های ما از مثنوی و مولوی و باقی قضایا بسیار مفصل بود و نوشتنش این جا حوصله ای عظیم می خواهد ! ؛ در وبلاگ خودتان خواهم نوشت . اگر از جاده هراز گذر می کنید ، به رینه و گزنک که رسیدید به سمت چپ جاده که بنگرید ( از طرف آمل به رودهن ) و گردن خود را 45 درجه به بالا حرکت دهید این ییلاق زیبا را خواهید دید . به گمانم خروجی اش درست روبروی رستوران سالاری بود ( آدرس دادن ما هم بر اساس رستوران های جاده است !!! ) .
مامان النا
11 مهر 93 17:05
همیشه به گردش. عکس 4 نفره ی بچه ها خیلی قشنگه. پیش ما هم بیاین.خوشحال میشیم.
بابای گل رخ
پاسخ
ممنون از لطف شما
بابای ارش و صبا
11 مهر 93 21:06
ای رفیق اندر میان چند باد ***** می شناسم من تو را خیلی زیاد ! ای تو ما را جان جان جان ما ***** کی نشینی با دبدبه بر بام ما ای شهاب الدین که گشتی یار ما ***** زود بازا،گرم گردد احوال ما
بابای گل رخ
پاسخ
ارادتمند جناب رضایی ! ؛ چه عجب که حرف و سخنی هم از شما دیدیم ! .
مهدی شمس آبادی
12 مهر 93 0:32
این را جناب رضایی برای ما نوشته !!! ما درخواست نشانی کرده بودیم تا حالش را بپرسیم ، پس لطفا به خودتان نگیرید و از همینجا به بابای آنکه جانش را در تیر نهاد و آن باد که از جانب مهربانی و صفا می وزد سلامها عرضه می کنیم !! و البته چند پرسشمان بی پاسخ ماند که ماند !!! و قربان شما آدرس دادنتان !! برویم حالی از جناب رضایی بپرسیم ؟! بگیریم ؟! ... چیزی در همین حدودها !!!
بابای گل رخ
پاسخ
عجب !!!
مامان پرهام
13 مهر 93 11:55
سلام عکسها و متن خیلی قشنگ بودند. حس خوبی داشتند از شادی و سلامتی.
یه دوست
28 آذر 97 17:07
حالا یه چند روز مهمان بودید و میزبان زحمت کشید و از شما پذیرایی کرد. یکم ایده‌پردازی! در مقابل این زحمت چیزی نمیشه! اونم ایده‌پردازی بابای همه فن حریفِ گلرخ و شهاب 😊
رضا
28 آذر 97 17:09
قرار بود در مورد فامیلی‌تون مطلبی بنویسید. خیلی دوست دارم‌ پیشینه‌ش رو بدونم. جزو فامیلی‌های خیلی خاصه که برای اولین بار شنیدم. 
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد