بابای دلاک !
به نام خدا
امروز با حرفه ی دلاکی آشنا شدم !
اول ، صبح تنهایی گل رخ رو بردم حمام و تمیز شستم ، چند وقتی بود که حمام نرفته بود و عجیب بوی عرق می داد ، دماغ من هم که حساس ، اصلا تحمل نداشتم ! ؛ مخصوصا این که موهای مجعد و خاص گلی هم بد جوری به هم تافته و گره خورده بود ؛ منتظر آمدن مامانش نماندم و خودم بردمش حمام ؛ هر چه قدر گریه و زاری کرد اثری نداشت ! ؛ کیسه ی حمام رو صابون مالی کردم و با آخرین توان کیسه کشیدم ! ... . بعد که اومد بیرون نتیجه ی کارم رو دیدم ! ... . عین لبو سرخ شده بود ... ! .
دوم ، شهاب از مدرسه برگشت و اولین چیزی که گفت این بود که دندان نیشش بد جوری روی اعصابشه ! ؛ دندان های شیری شهاب خیلی سمج و مقاومند و تا حالا مجبور شدیم 3 تا رو بدیم دندان پزشک بکشه ، چون نمی افتند و دندان زیری رو هم کج و خراب می کنند . توی این چند ماه ، کلی سیب گاز زده اما فایده ای نداشته ( دندان های شیری خود من همیشه لای سیب گیر می کردند و می افتادند ! ) ؛ دندان های نیشش از همه بدترند ؛ چند ماهه که لق شدند اما نمی افتند ؛ اولی رو چند هفته ی قبل خودم کشیدم و امروز هم یکی دیگه رو با یک موچین ! ، البته تمیز و استریل ، برداشتم . دندان های شیری ، ریشه ندارند و فقط به لثه ها متصل اند ؛ کندنش با کمی خون ریزی همراه بود اما دردی نداشت .