گل رخگل رخ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

گل رخ

یاد ایامی که یادم نمی یاد !

1393/12/5 13:21
نویسنده : بابای گل رخ
1,511 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

قبلا نوشته بودم که دست های بزرگ ، زمخت و گرم باباآقا ، یکی از آشناترین ، دیرپاترین و پررنگ ترین نوستالژی های دوران کودکی منه ؛ امروز عکسی پیدا کردم مربوط به تابستان 59 ، در سفری به مشهد که هر ساله انجام می شد ؛ همراه با باباآقا ، مادرم و عباس که البته اسمش اون روزها هنوز " سید محمود رضا " بود ! ... ؛ دیداری از آرامگاه فردوسی و طوس و عکس هایی که عکاسی دوره گرد گرفته است .

 

من دو سال و نیم سن دارم و عباس هم حدود یک سال و خرده ای ( علی و محمد هنوز نبوده اند ! ) ؛ با کفش هایی پلاستیکی که اون روزها مد بوده ! و خیلی از هم نسل های ما به پا کرده اند ؛ شلواری مشکی با خطوط سفید که مشهورترین و مقبول ترین طرح پارچه برای لباس های مردانه ی دهه های 40 و 50 شمسی بوده ؛ باباآقا و مادرم با صندل هایی که اون موقع ها رواج زیادی داشته ؛ مخصوصا باباآقا با اون شلوار خاصش ! ؛ دمپای عریض شلوار در عکس دوم کاملا مشخصه ! ؛ پیراهن اندامی با اون طرح های گرم و صمیمی و البته یقه ی بسیار بزرگش ! ؛ ساعت سیکو 5 اصل ژاپن که باباحاجی ( پدر مادرم ) از مکه سوغات آورده بود و هنوز هم در خانه ی ما کار می کنه و قصد مردن نداره ! و از همه مهمتر :

دست های بزرگ باباآقا که توی عکس اول روی سر من جا گرفته ؛ ابعاد اون دست ها رو مقایسه کنید با کله ی من تا متوجه بشید که چرا این دست ها چنین نوستالژی پر قدرتی توی ذهن من داشته ؛ یادمه که هر شب موقع خواب ، کافی بود باباآقا دستش رو روی گوشم بزاره ؛ از سنگینی و داغی دستش درجا می خوابیدم ! ؛ الان که سال ها از اون سال ها گذشته ، هنوز وقتی بخوام زود بخوابم ، عادت دارم که بالشتی رو روی سرم بزارم تا خوابم ببره ! .

به فکرم رسید که چه چیزی از وجود ما برای بچه هامون نوستالژی و یادگاری خواهد شد ؟!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان زهره
5 اسفند 93 14:45
واقعا اون موقع ها زندگی قشنگتر ورویایی تر بود زیبا وساده
بابای گل رخ
پاسخ
نوستالژی یعنی همین ؛ دریغ نگاشت ...
مریم رهنورد
5 اسفند 93 19:37
سلام مامان گلرخ چه عکس های باحالی منو برد به زمان بچگی خودم😘
پ
5 اسفند 93 21:54
خوش تیپ بودیا ....
بابای گل رخ
پاسخ
الان هم هستم ! ؛ البته با اضافه وزنی زیاد !!!
مهدی شمس آبادی
9 اسفند 93 11:23
به این شلوارا میگفتن پاچه بلندگویی! اون یقه ها هم یه اسمی داشت که خاطرم نیست و امان از سیکو5!! بابا آقا ابهتی داشته ها!! یه رفیق داشتیم از دولت آباد اصفهان و از مریدان حاج آقا ناصری معروف ، یکی از این استادا یه بار بهمون گفت این فلانی اگه این ارادتهای مذهبیش نبود که مانع میشه و جلوشو میگیره یه تنه برای بهم ریختن یه شهر کفایت می کرد!! بابا آقا رو با این شمایل دیدم یاد اون رفیقم افتادم!! و گذر روزگار با ادمی چه میکنه ! البته انس با درخت و خاک و آسمان آدم رو تلطیف میکنه و بابا آقا از این نعمات به حد وفور برخوردار بوده . در چادر گرفتن مادرت و نگاهش یه حس خیلی خیلی آشنا هست ، چون اهل دلی و از علم رمانی و به یاس رازقی نظر داری نیازی به گفتن نیست !! کردم اشارتی و مکرر نمی کنم! در مورد تو و سید محمود رضای عباسی نظری ندارم!!!! و دم فردوسی گرم!
بابای گل رخ
پاسخ
یقه ی خرگوشی ! چون مثل گوش های خرگوش بلند بود . این شلوارها دمپای خیلی بزرگ و فاق بسیار کوتاه و " نامحرمی " داشت ! .
محمد فریز
2 آذر 94 10:45
سلام بابای گل رخ عزیز... من همین امروز با وبلاگ شما آشنا شدم ، البته باید بگم از طریق جست و جو درباره ی ماست و کره با وبلاگ شما آشنا شدم که از مطالب بسیار خوبتون لذت بردم و همینطور پست های دیگه تون در مورد ننه حاجی و همینطور گلها و گیاهان و شعرها و فلسفه و ... و در آخر اون عکس های گذر عمر و مخصوصا این عکس های قدیمی خیلی برام جالب بود... همیشه از دیدن این عکسهای قدیمی حس عجیبی درونم ایجاد میشه ، انگار میگم کاش منم اون سالها بودم و اون روزها رو میدیدم ، خیلی خوشحال شدم که با شما آشنا شدم ، من هم محمد هستم و 24 ساله و در مشهد زندگی میکنم ، خوشحال میشم اگه در آینده فرصتی پیش بیاد و شما رو از نزدیک ببینم ، ببخشید زیاد پر حرفی کردم ، برای شما و خانواده تون سلامتی ، شادی و موفقیت آرزو میکنم...بدرود...
ایلیا
28 آذر 97 1:42
پس اخمتون مادرزادیه! آخه بچه دو و نیم ساله اینطوری اخم‌ میکنه؟ من برعکس الان توی عکس‌های بچگی‌م همیشه یا با تمام پهنای صورتم می‌خندیدم یا اینکه زبونم بیرون بود. نمیدونم چرا؟!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد