گل رخگل رخ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

گل رخ

پیوند

به نام خدا اوایل دهه ی 70 بود که علاقه ی زیادی به " پیوند زدن " پیدا کرده بودم . قبلش دیده بودم باباآقا هر سال و موسم خرداد که می شد با چاقوی کوچک و کند و زنگ زده ای تنه ی درختان پسته را می شکافت و با نخ پنبه ای محل زخم را پانسمان می کرد و البته که کمتر پیوندی از باباآقا دیده بودم که بگیرد  ! . گاهی اوقات هم استادی را به باغ می آورد و یک روز تمام تر و خشک و تیمارش می کرد تا چندتایی از درختان پسته ی بزرگ اما بی حاصل باغ را برایش پیوند بزنند ؛ هنوز هم گاهی صحبت از " استاد " ی می کند که 2 روز تمام در باغ پیوند زد و تر و خشک شد و مزد گرفت و فقط 6 پیوند گرفته داشت ! . اواخر دهه ی 60 مرحوم باوقار را به باغ می آورد ک...
15 مرداد 1395

کاریز سعد آباد ، پرده دوم

به نام خدا با پسرخاله ام مهدی زیاد می رفتیم ماهیگیری ؛ باباآقا کمتر ایراد می گرفت ، بزرگ تر شده بودم و مهدی هم نزدیکترین دوستم بود . اواخر دهه ی 60 بود و مظهر بزرگ و خاک آلود کاریز را پوشانده بودند ؛ کاریز سعدآباد بی هیچ منتی از 100 متر پایین تر شروع می کرد ؛ دیواره های اول کاریز را با طوق هایی سیمانی محکم کرده بودند و جوی آب هم نشانی از جلبک های بزرگ و سبز و چسبناک سال های قبل نداشت . ماهی های بزرگ را کمتر می دیدیم ؛ بچه های محله ی کاریز تعریف می کردند که هنوز هم شب ها ماهی های بزرگی از کاریز خارج می شوند ؛ من و مهدی با مظهر کاریز کاری نداشتیم ؛ برای ماهی گیری به پشت باغ آقای امام می رفتیم ؛ یعنی آخرین حضور بلوکه های سیمانی . جوی آب از...
2 بهمن 1394

کاریز سعد آباد ، پرده اول

به نام خدا یکی از روزهای تابستان که در فردوس بودیم ، نمی دانم چگونه شد یاد " کاریز سعدآباد " افتادم . کاریز سعدآباد قناتی بود ( چون الان دیگر نیست ) که مظهرش در لبه ی شمال شرقی شهر قرار داشت ؛ یک حفره ی بزرگ با دیواره هایی خاکی و تند که در پایین ترین قسمتش آب زلال قنات روی قلوه سنگ های غلطان و صیقل خورده جاری می شد . قنات سعد آباد تمام مرز شرقی شهر را طی می کرد ، از باغ آقای امام می گذشت ، در طول باغ انجمن شیر و خورشید ایران با درخت های کاج بزرگش جاری بود و به سمت زمین های کشاورزی اطراف خانه ی باباحاجی می رفت . یک نهر آب دائمی که همیشه ی خدا انبوهی از بچه ها را از جای جای شهر جذب خودش می کرد ؛ برخی برای آبتنی و برخی برای ماهیگ...
22 دی 1394

غوطه

به نام خدا برای ساکنان کویر هیچ حرف و سخنی بیشتر و بالاتر از " آب " نیست ؛ به قول " آلفونس گابریل " ، آغاز سخن با آب مسئله ای است که در خون بچه های کویر جای دارد . مردمان کویر وقتی از سفرهایشان به نقاط دیگر تعریف می کنند ، اول از هر چیزی از منابع آب آن سرزمین ها سخن می گویند ؛ وقتی هم که برایشان از جاهای دیگر صحبت می کنی ، مقدم بر هر سوالی ، از چشمه ها و رودها و میزان بارندگی می پرسند . بچه که بودم ( اواخر دهه ی 60 خورشیدی ) مثل همه ی بچه های فردوس ، عشق شنا و " غوطه " ( ghotteh ) و آب بازی بودم . نزدیک " کفتر کوه " در حاشیه ی شرقی فردوس ، مسیر رودخانه ای فصلی بود که بارندگی های تند بهاری و سیلاب...
22 خرداد 1394

علف بهار

به نام خدا زیباترین جلوه های بهار را باید در کویر دید ؛ کوهستان های غرب ایران و جلگه های خزری و جنگل های هیرکانی هم بهار های زیبایی دارند اما هیچ کدام جلوه ی عروس بهار در کویر را ندارند ؛ فصل بهار در کویر ، به معنای واقعی " زنده شدن " است ؛ گاهی زنده شدن بعد از سال ها !  زادگاه ما ، فردوس ، در حاشیه ی کویر قرار دارد ؛ یعنی با ساعتی رانندگی ، به شوره زار ها و شنزارها واقعی می رسید ؛ زمین های اطراف شهر ما ( غیر از زمین هایی که به دست بشر سبز و آباد شده اند ) در تمام طول سال ، خشک و بی حاصل اند ؛ اندک بوته هایی جان سخت ، در زمین های خشک و تفتیده رشد می کنند . اگر از کرمان به طرف فردوس حرکت کنید ، در فاصله ای تقریبا 500 کیلو...
14 ارديبهشت 1394

سلطان مورچه ها

به نام خدا تعطیلات عید نوروز در فردوس ، چند مرتبه ای برای جمع کردن رستنی های بهاری به صحرا رفتیم . مطلبش را خواهم نوشت ؛ در این تفرج های بهاری ، یکی از سرگرمی های دوران کودکی ، به خاطرم برگشت . بچه که بودیم ، با پسر خاله ام مهدی ، که نزدیک به سالی از من بزرگ تر بود و شباهت های زیادی در ظاهر و باطن به یکدیگر داشتیم ، از کوچکترین فرصتی برای تفرج و صحرانوردی استفاده می کردیم ؛ با دوچرخه تا " کفتر کوه " و " کوه قلعه " و اسلامیه می رفتیم ؛ انبانی سنگ جمع می کردیم و سگ های ولگرد را تعقیب و تا تمام شدن تمام سنگ ها ، سگ ها را رها نمی کردیم . بین فردوس و اسلامیه و در مسیر شاه جوی بلده ، مکان مورد علاقه ی ما بود ؛ مردم فرد...
5 ارديبهشت 1394

گرماست

به نام خدا گرماست ( gormast ) غذایی ساده و خاص چوپانان خراسانی است . غذایی که بیشترین نوستالژی بهار را در ذهن بچه های کویر زنده می کند ( البته اگر روح و روانی آماده داشته باشند که در 99 درصد بچه های کویر چنین روح و روانی سراغ ندارم ! ) . البته این غذای ساده برای کامل شدن و جاودانه ماندن نیاز به ملزوماتی دارد که چندان در دسترس بیشتر مردم نیست ؛ چوپانان خراسانی ، در فصل بهار ( اواسط اسفند تا اواخر اردیبهشت ! ) درون مشک کوچکی که از پوست گوسفند درست می شود و مشکوله ( مشک کوله ) نام دارد ، شیرِ گرم و خام گوسفندی را می ریخته اند ( حالا خبر ندارم که چگونه اند ! ) و مشک را از کنار خورجین و پالان خرشان آویزان می کرده اند ؛ در طول روز و بالا و پ...
28 فروردين 1394

رشد

به نام خدا جمعه جشن تولد کوچکی برای 4 سالگی گل رخ گرفتیم . امروز که عکس های 4 سال گذشته رو مرور می کردم ، از سرعت عجیب گذر زمان متعجب شدم ! . فروردین 90 ، اولین روز تولد دو ماهگی 3 ماهگی 9 ماهگی زمستان 90 فروردین 91 یک سالگی یک و نیم سالگی دو سالگی اولین روزهای ترک شیر مادر 3 سالگی  4 سالگی فکر نکنم که همیشه لازم باشه که " بر سر جوی بنشینیم " و " گذر عمر " رو ببینیم ؛ همین عکس ها " ز جهان گذران ما را بس " ! .   پی نوشت : یادم رفت که بنویسم  تو...
16 فروردين 1394

یاد ایامی که یادم نمی یاد !

به نام خدا قبلا نوشته بودم که دست های بزرگ ، زمخت و گرم باباآقا ، یکی از آشناترین ، دیرپاترین و پررنگ ترین نوستالژی های دوران کودکی منه ؛ امروز عکسی پیدا کردم مربوط به تابستان 59 ، در سفری به مشهد که هر ساله انجام می شد ؛ همراه با باباآقا ، مادرم و عباس که البته اسمش اون روزها هنوز " سید محمود رضا " بود ! ... ؛ دیداری از آرامگاه فردوسی و طوس و عکس هایی که عکاسی دوره گرد گرفته است .   من دو سال و نیم سن دارم و عباس هم حدود یک سال و خرده ای ( علی و محمد هنوز نبوده اند ! ) ؛ با کفش هایی پلاستیکی که اون روزها مد بوده ! و خیلی از هم نسل های ما به پا کرده اند ؛ شلواری مشکی با خطوط سفید که مشهورترین و مقبول ترین طر...
5 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد