ادبيات، گمشده نسلي که نوستالژي ندارد
18 تيرماه روز «ادبيات کودک و نوجوان» است، به پاسداشت درگذشت بزرگ اين عرصه يعني «مهدي آذريزدي» خالق آثار ارزشمندي براي کودکان و نوجوانان که سرآمد همه آنها «قصههاي خوب براي بچههاي خوب» است. کمتر کسي از بچههاي دهه شصت است که شعرهاي شيرين کتابهاي «حسني نگو يه دسته گل»، «دزده و مرغ فلفلي»، «خروس نگو يه ساعت» يا ... را از ياد برده باشد يا وقتي باران ميبارد ناخواسته «باز باران با ترانه ...» را زير لب زمزمه نکند، انار که ميبيند شعر «صد دانه ياقوت» را نخواند و هنوز که هنوز است وقت قصه گفتن به ياد مادربزرگِ روزهاي کودکياش، پايان قصهها را با «کلاغي که به خانهاش نرسيد» ختم نکند .
اما به راستي نوستالژي بچههاي نسل جديد در آينده بزرگساليشان چه خواهد بود؟ شايد تصور شود چون اين شعرها و قصهها هنوز هم جريان دارند ميتوانند خوراک کودکان امروزي هم باشند در حالي که هر نسلي بنا به اقتضائات خود نياز به محصولات فرهنگي دارد تا هويت مشترک آنها را شکل دهد.
سفری در زمان
کاش ميتوانستم دست کودکان امروزي را بگيرم و از آنها بخواهم با قدرت ماورايي شخصيتهاي داستانيِ کتابهايي که اين روزها ميخوانند يا قدرت تخيل عجيب و غريب شخصيتهايِ کارتوني که ميبينند؛ با هم سفري به گذشته داشته باشيم. به دههاي که در آن شخصيتهاي داستاني نه به واسطه قدرتهاي ماوراييشان، قهرمانِ کودکيهاي ما ميشدند که به خاطر خوب بودنشان، به خاطر اينکه به ما ياد ميدادند در زندگي بايد اميدوار باشيم و با سختيها بجنگيم و به خاطر حسهاي شيرين و معصوم ديگر دوستشان داشتيم.
دلم ميخواهد به جاي اينکه قهرمان زندگيشان را در ماجراهاي عجيب و غريب پسري که جادوگري ميکند؛ پيدا کنند، در «قصههاي خوب، براي بچههاي خوب» پيدا کنند و به جاي تماشاي کارتونهاي عجيب و غريب، با هم يک بار ديگر پاي «قصههاي آقاي حکايتي» بنشينيم... اگر حوصلهمان سر رفت به جاي بازيهايي که قرار است در آنها همديگر را بکشيم تا امتياز بگيريم، به آنها هفت سنگ را ياد بدهم، وسطي را... شاديهاي مشترک را... ظهرهاي گرم و طولاني تابستان که رسيد، بنشينيم پاي راديو و با هم قصههاي ظهر جمعه را گوش بدهيم... .
اما حيف که کودکِ امروز دستش را از دستم رها ميکند و من نگرانم که يک جايي در دنياي آشفته ادبيات حاکم بر کتابهاي داستانِ خارجي، بازيهاي رايانهاي، کارتونهاي تخيلي و حتي در سينماي فيلمهاي کودکانه اما بزرگسال، گم شود! و شايد همين نگراني است که برخي از صاحبنظران ادبيات در عصر جديد را دچار تامل و تلاش براي آشتي دوباره کودکان و نوجوانان با کتابهاي شعر و داستان ايراني کرده است، هويتي که دچار تشتت شده است.
همگام با ذهن کودک امروزی
کمتر کسي از بچههاي دهه شصت است که شعرهاي شيرين کتابهاي «حسني نگو يه دسته گل» و ... را از ياد برده باشد؛ اگر به سراغ برنامههاي تلويزيوني برويم، راز اجراي مجريهاي دوران کودکي ما چه بود که با اجراهاي آرامشان وقتي از پشت قاب جادويي ميگفتند: «بچهها کمي عقبتر بنشينيد» آرام آرام از تلويزيون دور ميشديم، اما امروزه برنامههاي رنگارنگ با خالهها و عموها و عروسکهايي که دست به دست هم تلاش ميکنند، بچهها را پاي تلويزيون بنشانند و به زحمتِ موسيقي و هيجان و گاهي شعرهاي شکسته بسته، آموزههايي را به آنها منتقل کنند؛ چندان که بايد، موفق نيستند!
يا وقتي سراغ سينما ميرويم، در سالهاي اخير فيلم سينمايي «کلاه قرمزي» آن هم با داستاني نه چندان کودکانه تا اندازهاي موفق ميشود با کودکان و نوجوانان ارتباط بگيرد اما با مقايسه سينمايِ کودک در گذشته، ميبينيم که هنوز جاي فيلمهاي سينمايي چون گلنار، دزد عروسکها و... خاليست!
در اين ميان اما هري پاتر، بِن تن، مرد عنکبوتي و... چنان در ذهن و روان کودکان ما نقش بسته است که آرزو دارند، شبيه قهرمانهايي شوند که هيچ تعلقي به فرهنگ و هويت ايراني ندارند.
به نظر ميرسد تلاش يکسويه برخي از شاعران و نويسندگان براي حفظ هويت و فرهنگ ايراني در بازنويسي داستانهاي کهن و قهرمانهاي ايراني، بايد چنان پوسته شکيل و عرضه صحيحي داشته باشد و ادبيات و شعر و هنر ايراني را با فناوريهاي روز درآميزد که از ذهن پويا و رو به جلوي مخاطب خود عقب نماند. همراستايي و همسويي ارائه محصولات در بازيها، کتابها و... شايد همان گمشدهاي باشد که کودکان و نوجوانان امروزي براي يافتن آن در داستانها تخيلي و ناهمگون با فرهنگ ايراني سرگردان شدهاند! .
مهجور شدن کتاب
راز فراگير شدن محصولات فرهنگي در دهه شصت و هفتاد اعم از فيلم سينمايي، نوار قصه، پويانمايي تلويزيون و از همه مهمتر کتاب هر چه بود باعث شد کودکان آن روزها علايق مشترکي داشته باشند، به واسطه محصولات مشترکي که استفاده ميکنند زبان مشترک و موضوعات مشترکي براي ارتباط بهتر پيدا کنند و در ادامه بزرگ که ميشدند اين روند را با شدت و ضعفي حفظ کنند.
اما حالا کمتر محصولي را ميبينيم که چون گذشته مخاطب فراگيري را همراه کند و اين باعث شده کودکان نسل حاضر مشابه جزيرههاي جدا از هم باشند و بخشي از مفهوم نسل به خاطر نبود اشتراکات مصداق پيدا نکند. نکته جالب و حاشيهاي ماجرا اين است که کودکان نسلهاي قبل در خانوادههاي پرجمعيتتري هم بزرگ ميشدند که امکان وقت کمتري براي آنها بود. پس عامل امکانات و وقت والدين هم از اين ماجرا حذف ميشود و بيش از هر چيزي ويژگيهاي خود محصولات ميتواند عامل اين اتفاق باشد و بيشک محور همه محصولات کتاب است که اينروزها بين نسل حاضر مدام مهجورتر ميشود.
به نقل از :
جيم - مورخ پنجشنبه 1393/04/19 شماره انتشار 18732