باغ انار
به نام خدا
نگاره ی بالا ، تصویر خاطره انگیزی از کتاب فارسی اول دبستان دانش آموزان دهه شصت شمسی است . اصغر ، پسر عموی امین و اکرم به همراه پدرش ... .
پدر اصغر باغبان بود و باغ انار داشتند ؛ اصغر در آبیاری و سمپاشی درخت ها به پدرش کمک می کرد ( البته درخت انار نیازی به سم پاشی ندارد ! ) . آن ها موقع چیدن انار ها مواظب بودند که تیغ به دستشان فرو نرود چون بعضی از درخت ها تیغ داشتند .
در کل کتاب فارسی و شکل ها و نقاشی هایش ، هیچ کدام به اندازه ی پدر اصغر مرا به یاد باباآقا نمی انداخت ! ، مخصوصا دست های بزرگ و زمختش موقع چیدن انار ها ...
برای عاشورا که رفته بودیم فردوس ، روز بعد از عاشورا با عباس ، مادرم و باباآقا رفتیم باغ برای چیدن انارهایی که باباآقا برای مصرف خانواده نفروخته بود و کاملا هم رسیده بودند . باباآقای ما هیچ وقت از کوزه گرانی که از کوزه ی شکسته آب می خورند خوشش نمی آمده و به همین علت ساده ، همیشه و هر ساله بهترین قسمت باغ رو که مطمئن از آبیاری و کودش هست ، برای خانواده نگه می داره ! .
بر خلاف کتاب فارسی ، موقع چیدن انار خیلی نباید نگران تیغ بود چون تیغ های انار روی پاجوش هایی وجود داره که محصولی ندارند و خرداد هم بریده و دورریخته می شوند . ترکه ی انار یا به قولی " خرگز " کابوس بچه های دبستانی قدیم بوده و احتمالا این نوستالوژی کودکانه ، توسط مولف به کتاب فارسی اضافه شده است ! .
مرغوب ترین انار فردوس " شیشه کپ " نام داره ؛ برای افراد ناآشنا ، این انار ویژگی خاصی نداره جز این که بابت پولی که برای این همه پوست دادن ناراحت بشن ! ؛ این انار پوست کلفتی داره که باعث میشه به راحتی تمام زمستان رو در یک انباری ، سالم بمونه و در این مدت رطوبت پوستش با طراوت نگهش می داره ؛ هر چقدر زمان نگهداریش طولانی تر باشه ، پوستش نازکتر میشه اما درونش تغییری نمی کنه ؛ میوه ی خاصی برای صادرات به حساب میاد و مشتریان پر و پا قرصی از ترکیه و آسیای شرقی داره ؛ طعمش با بقیه ی انار ها کاملا متفاوت و البته رنگ خیلی چشمگیری نداره .
برای هر کدام از بچه ها جعبه یا کارتنی انار جدا کردیم ، سهم من البته دو سبد اضافی هم داشت ! ؛ کمک کردم که قسمتی از انارها ، داخل یک بشکه ی فلزی انبار بشه و بشکه رو زیر درختی قرار دادیم تا در طول زمستان مصرف بشن ؛ امروز باباآقا از فردوس آمد و برای من دو کارتن اضافه انار آورده تا یلدایی اناری داشته باشیم ؛ فکر می کنم علی در مورد " حمیدکم ، بچگکم " حق داشت ! .
انارهای شکسته ، کرم خورده ، آفتاب سوخته و کوچیک رو جدا کردیم . با یک ترفند ساده ، عباس و محمد رو به کار گرفتم تا این انارها رو دانه کنند و رب انار درست کنیم ؛ یک مسابقه ی ساده و کودکانه بین تیم من و ممد و تیم عباس و باباآقا برای دانه کردن انارها ! ؛ با شگرد های ساده ای هم به کار سرعت دادم ! ؛ من و ممد سرعت بیشتری داشتیم و روز بعد هم رب بیشتری به خانه بردیم . دانه کردن اون حجم انار باعث سیاه شدن زیاد دست ها میشه .
موقع آبگیری انارها ، خوردن آب انار تازه در هوای خنک پاییزی ، بین درخت های خزان زده و در جمع خانواده ، در میان نسیم خشک و سرد کویری ، لذت خیلی زیادی داره ، خاطره ای عمیق هم در ذهن حک میکنه ، از اون دسته خاطرات و یادهایی که به خاطر آوردنش دلنشین و سکرآوره ! .
نمی دونم چقدر اما خیلی آب انار خوردیم ؛ درست کردن رب انار بهانه بود ! . آدم یاد کسایی می افته که با ساده دلی تمام ، جلوی آبمیوه فروشی هایی به نام " ایستگاه تصفیه ی خون " می ایستند و لیوانی رب انار مخلوط با آب و شکر و اسانس انار می خرند و دلخوش به تصفیه ی خونشان هستند ! . آب انار واقعی اینه ...
ممد ، جلاد دانه های انار !
جوشاندن آب انار و تهیه ی رب ، خیلی زمان بر و طولانی بود ؛ از فرصت فراغت استفاده کردم و به سنت هر ساله با باباآقا کمی میوه ی ممنوعه هم کاشتیم تا به امید برف و باران های زمستانی رشد کند . جوشاندن آب انار رو تا زمانی ادامه دادیم که چسپندگی بین مولکولی عصاره ی انار بر نیروی چسبندگی سطحی غلبه کند و موقع چکاندن روی خاک نرم ، گوی های یاقوت گون کوچکی تشکیل شود ( وقتی یک فیزیک دان ! رب انار می پزد ، توصیفش هم این گونه می شود ! .) .
حدود 10 کیلو رب انار درست کردیم که سهمی شصت درصدی برای من و ممد و چهل درصدی برای عباس و باباآقا داشت ؛ تفریح خوبی بود ، کلی آب انار خوردیم ، رب انار یک ساله ی خانواده رو تامین کردیم و باباآقا رو از شر انارهای ضایعاتی باغ انارش خلاص کردیم ! .
من و عباس و ممد بودیم ؛ علی فقط برای خوردن و بردن سهم انارش سر زد ؛ چهارشنبه شب هوا خیلی سرد شد و کوه های کلات هم سفیدپوش شدند ؛ به خاطر سردی و خشکی هوا ، بچه ها رو نبردیم ؛ دو روز طول کشید ؛ چهارشنبه و پنجشنبه ، چهارده و پانزده آبان بود .