بچگکم ، حمیدکم !
به نام خدا
هفته ی گذشته ، صبح زودی ،علی زنگ زد ؛ شاکی بود و عصبانی ! ... از سحر با پدر و مادرم رفته بود سر زمین زعفرانی ، برای چیدن گل زعفران ...
گل چیدن فعل قشنگ و دلربایی است ، اما وقتی که بخواهید از ساعت 5 صبح تا 3 بعد از ظهر ، پا مرغی یا با کمر خم شده ، بیست یا سی کیلو گل بچینید این دلربایی واقعا کمرنگ می شود ! .
بچه که بودیم ( اوایل دهه ی هفتاد شمسی ) آخر های آبان و اوایل آذر هر سال ، فصل برداشت گل زعفران بود و به همین مناسبت صبحگاه مدرسه ها هم یک ساعتی دیرتر برگزار می شد چون تقریبا همه ی مردم فردوس و روستاهای تابعه درگیر برداشت زعفران بودند . بعضی روزها ، وقتی می رفتیم مدرسه ، برای چند نمره ی مستمر که معلم ها می دادند یا نه ! ، می رفتیم سر زمین معلم ها و کمک می کردیم تا گل های زعفران مدیر یا معاون یا معلم دینی روی زمین نمانند .
سحر ، وقتی هوا هنوز تاریک بود می رفتیم سر زمین و در سرمای خشک و جانسوز کویر ، گل می چیدیم . از نظر لباس گرم مشکلی نداشتیم اما گل های ظریف زعفران رو نمی شد با دستکش پشمی و کاموایی چید و همیشه تا بالا آمدن آفتاب ، چند باری آتشی در کنار زمین روشن می کردیم تا دستهامون کمی گرم بشه .
گل زعفران رو باید وقتی هنوز غنچه است و صبح زود چید چون با بالا آمدن آفتاب و باز شدن غنچه ها ، چیدن گل ها از میان برگ های سوزنی شکل زعفران خیلی مشکل می شود . کار خیلی کند پیش می رفت و ذره ذره جلو می رفتیم . هر چقدر آفتاب بالا تر می آمد از حجم لباس های ما کم می کرد و انبوه لباس های ضخیم در پشت سر ما جا می ماند . عجله در چیدن گل ها شرط اصلی کار بود چون گل ها رو باید به شهر می بردیم تا زنان خانه دار پرپرشان کنند و پرچم های گران بها و خوش رنگ و بوی زعفران رو جدا کنند . دیر به شهر می رسیدیم ممکن بود که گل ها روی دستمان بماند و مجبور باشیم تا نصف شب خودمان زحمت پرپرکردن گل ها رو بکشیم ! .
سنگینی کار زعفران فقط دو هفته است و در باقی ایام سال چندان نیازی به مراقبت و نگهداری ندارد . محصولش هم خشکبار است و می توان به وقت و قیمت مناسب فروخت و دلالان و واسطه ها خیلی نمی توانند به دسترنج کشاورز دستبرد بزنند .
امسال و روز بعد از عاشورا با پدر و مادرم رفتیم سر زمین تا جویای احوالش باشیم . باباآقا به خاطرحجم کار پارسال توبه کرده و زمین نو و اصلی رو " سه به یک " داده به آشناهایی تا جمع و جورش کنند اما زمین قدیمی رو ، که حدود بیست سال قبل پیاز کاری کرده ، برای خودش نگه داشته و به سنت سال های گذشته ، اولین زمینی که در کل " کشتمون بلده " آبیاری شده ، زمین باباآقا است و هرچقدر نصیحتش می کنیم که آخه پدر من ! این زود آب دادن باعث میشه که برگ ها زود دربیان و گل چیدن مکافات بزرگی بشه ، به خرجش نمیره و کار خودش رو میکنه ! ... . بارندگی های ایام عاشورا هم مزید بر علت شده تا به قول علی : " درون یک جنگل کاج مشغول گل چیدنم ! " .
ما که رفتیم در کل زمین فقط یک گل درآمده بود و همون رو هم نچیدیم اما با برگشتنمان به مشهد ، زمین کهنه از نو جوان شده و به خاطر حجم زیاد کار ، باباآقا علی رو چند روزی از سحر تا ظهر و بعد از ظهر به کار گرفته بود ! چون تنها پسر در دسترس پدر و مادر ایشان هستند ! .
علی هفته ی قبل زنگ زده بود و شاکی که : " از سحر دارم گل می چینم و ننه عوض تشکر فقط میگه که اون بچگکم ! ، حمیدکم ! خیلی به کشاورزی و زعفران علاقه داره ! حیف که نیست تا اینجا و سر زمین صفا کنه و ما رو هم سر حال بیاره !!! " .
اولین گل زعفران در مزرعه ی باباآقا
طفل معصوم از سحر سرما خورده بود و کار کرده بود تا عاقبت دعاهای مادرم در حق من نصیبش بشه ! ؛ می گفت : " منو نمی بینند که این جا دارم جون می کنم و فقط می گن بچگکم و حمیدکم ! ، جالبه که تو این قدر به کشاورزی علاقه هم داری ! ؛ ما که غیر از عکاسی و سخنرانی برای بچه ها و پیوند زدن زردآلو به بادام و تناسگل عمل آوردن ، چیزی از تو ندیدیم ! ؛ حالا چهار تا درخت پسته هم پیوند زده باشی ، هر سال من بیچاره سر این زمین و زعفران ها مشغول جون کندم اما تو با چهل سال سن میشی بچگکم و حمیدکم ! " .
گفتم من بی تقصیرم و مهر مادری برای همه ی بچه ها مساوی و برابر است ؛ البته بچه های اول کمی برابرترند ! . علی می گفت که تو بلدی حرف بزنی و شعر بگی و ضرب المثل تفت بدی و این ها رو اغفال کنی اما من بیچاره بلد نیستم ! ؛ کار میکنم و اینا نمی بینند ! ...
عمو علی ، شهاب و سارا
فرق است میان آن که یارش در بر ***** با آن که دو چشم انتظارش بر در