گل رخگل رخ، تا این لحظه: 13 سال و 26 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

گل رخ

بچگکم ، حمیدکم !

1393/9/2 12:10
نویسنده : بابای گل رخ
1,433 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

 

هفته ی گذشته ، صبح زودی ،علی زنگ زد ؛ شاکی بود و عصبانی ! ... از سحر با پدر و مادرم رفته بود سر زمین زعفرانی ، برای چیدن گل زعفران ... 

گل چیدن فعل قشنگ و دلربایی است ، اما وقتی که بخواهید از ساعت 5 صبح تا 3 بعد از ظهر ، پا مرغی یا با کمر خم شده ، بیست یا سی کیلو گل بچینید این دلربایی واقعا کمرنگ می شود ! . 

بچه که بودیم ( اوایل دهه ی هفتاد شمسی ) آخر های آبان و اوایل آذر هر سال ، فصل برداشت گل زعفران بود و به همین مناسبت صبحگاه مدرسه ها هم یک ساعتی دیرتر برگزار می شد چون تقریبا همه ی مردم فردوس و روستاهای تابعه درگیر برداشت زعفران بودند . بعضی روزها ، وقتی می رفتیم مدرسه ، برای چند نمره ی مستمر که معلم ها می دادند یا نه ! ، می رفتیم سر زمین معلم ها و کمک می کردیم تا گل های زعفران مدیر یا معاون یا معلم دینی روی زمین نمانند . 

سحر ، وقتی هوا هنوز تاریک بود می رفتیم سر زمین و در سرمای خشک و جانسوز کویر ، گل می چیدیم . از نظر لباس گرم مشکلی نداشتیم اما گل های ظریف زعفران رو نمی شد با دستکش پشمی و کاموایی چید و همیشه تا بالا آمدن آفتاب ، چند باری آتشی در کنار زمین روشن می کردیم تا دستهامون کمی گرم بشه .

گل زعفران رو باید وقتی هنوز غنچه است و صبح زود چید چون با بالا آمدن آفتاب و باز شدن غنچه ها ، چیدن گل ها از میان برگ های سوزنی شکل زعفران خیلی مشکل می شود . کار خیلی کند پیش می رفت و ذره ذره جلو می رفتیم . هر چقدر آفتاب بالا تر می آمد از حجم لباس های ما کم می کرد و انبوه لباس های ضخیم در پشت سر ما جا می ماند . عجله در چیدن گل ها شرط اصلی کار بود چون گل ها رو باید به شهر می بردیم تا زنان خانه دار پرپرشان کنند و پرچم های گران بها و خوش رنگ و بوی زعفران رو جدا کنند . دیر به شهر می رسیدیم ممکن بود که گل ها روی دستمان بماند و مجبور باشیم تا نصف شب خودمان زحمت پرپرکردن گل ها رو بکشیم ! .

سنگینی کار زعفران فقط دو هفته است و در باقی ایام سال چندان نیازی به مراقبت و نگهداری ندارد . محصولش هم خشکبار است و می توان به وقت و قیمت مناسب فروخت و دلالان و واسطه ها خیلی نمی توانند به دسترنج کشاورز دستبرد بزنند .

امسال و روز بعد از عاشورا با پدر و مادرم رفتیم سر زمین تا جویای احوالش باشیم . باباآقا به خاطرحجم کار پارسال توبه کرده و زمین نو و اصلی رو " سه به یک " داده به آشناهایی تا جمع و جورش کنند اما زمین قدیمی رو ، که حدود بیست سال قبل پیاز کاری کرده ، برای خودش نگه داشته و به سنت سال های گذشته ، اولین زمینی که در کل " کشتمون بلده " آبیاری شده ، زمین باباآقا است و هرچقدر نصیحتش می کنیم که آخه پدر من ! این زود آب دادن باعث میشه که برگ ها زود دربیان و گل چیدن مکافات بزرگی بشه ، به خرجش نمیره و کار خودش رو میکنه ! ... . بارندگی های ایام عاشورا هم مزید بر علت شده تا به قول علی : " درون یک جنگل کاج مشغول گل چیدنم ! " .

ما که رفتیم در کل زمین فقط یک گل درآمده بود و همون رو هم نچیدیم اما با برگشتنمان به مشهد ، زمین کهنه از نو جوان شده و به خاطر حجم زیاد کار ، باباآقا علی رو چند روزی از سحر تا ظهر و بعد از ظهر به کار گرفته بود ! چون تنها پسر در دسترس پدر و مادر ایشان هستند ! .

علی هفته ی قبل زنگ زده بود و شاکی که : " از سحر دارم گل می چینم و ننه عوض تشکر فقط میگه که اون بچگکم ! ، حمیدکم ! خیلی به کشاورزی و زعفران علاقه داره ! حیف که نیست تا اینجا و سر زمین صفا کنه و ما رو هم سر حال بیاره !!! " . 

اولین گل زعفران در مزرعه ی باباآقا 

طفل معصوم از سحر سرما خورده بود و کار کرده بود تا عاقبت دعاهای مادرم در حق من نصیبش بشه ! ؛ می گفت : " منو نمی بینند که این جا دارم جون می کنم و فقط می گن بچگکم و حمیدکم ! ، جالبه که تو این قدر به کشاورزی علاقه هم داری ! ؛ ما که غیر از عکاسی و سخنرانی برای بچه ها و پیوند زدن زردآلو به بادام و تناسگل عمل آوردن ، چیزی از تو ندیدیم ! ؛ حالا چهار تا درخت پسته هم پیوند زده باشی ، هر سال من بیچاره سر این زمین و زعفران ها مشغول جون کندم اما تو با چهل سال سن میشی بچگکم و حمیدکم ! " .

گفتم من بی تقصیرم و مهر مادری برای همه ی بچه ها مساوی و برابر است ؛ البته بچه های اول کمی برابرترند ! . علی می گفت که تو بلدی حرف بزنی و شعر بگی و ضرب المثل تفت بدی و این ها رو اغفال کنی اما من بیچاره بلد نیستم ! ؛ کار میکنم و اینا نمی بینند ! ... 

عمو علی ، شهاب و سارا 

فرق است میان آن که یارش در بر  ***** با آن که دو چشم انتظارش بر در 

پسندها (1)

نظرات (7)

مهدی شمس آبادی
2 آذر 93 13:48
ای شیرین عسل ! ای دلدل! ا ی زبون باز!! من اونوقتا که تربت حیدریه سرباز بودم با داستان زعفران آشنا شدم ! الانم که دور و بر سبزوار و روستاهاش میکارند اما من فرصت پیدا نکردم برم ببینم قضایا از چه قراره!! اما این کاف تحبیب از مشترکات مادران خراسانی باید باشد!! مادربزرگم به خواهر کوچیکم همیشه میگفت : خردیک!! و از ملک الشعرا بهار در عجبم که از به کار بردن لفظ " خیلکی " در منشات قائم مقام به وجد امده بود و پنداشته بود که از ابداعات اوست در حالیکی من از پیرزنان سبزواری بسیارش شنیده ام و گمان نکنم هیچکدامشان منشات قائم مقام خوانده باشند!! در مورد این کاف تحبیب می شود در دفتر و دیوان دوسه تا از شاعران معاصر بررسیی کرد و چیزهای خوب یافت . فعلا اخوان عزیز و سید علی موسوی گرمارودی در خاطرم هستند . و ریا نباشد!! من خودم این کاف تحبیب را بسیار به کار می برم ! و کاری ندارم که می گویند دلیلش روحیه ی زنانه و مادرانه است اگر اینجوریست ای کاش همه از این روحیات داشته باشند!! و بی انصاف ! پنجشنبه جمعه را که می توانی بروی و شاید هم روزهای دیگر!! این علی کوچیکه گناه داره !! اگه من بودم نه بهی بهت می دادم نه زعفران نه چیزای دیگه !! گرچه اگر من مادرت رو می شناسم یواشکی بارت رو بار می کنه و چربتر و بیشتر از همیشه !! خوش به حالت حمیدکم ! بچگکم!
بابای گل رخ
پاسخ
اوج کار سه روز بود در هفته ی گذشته ؛ برای ما چندان مقدور نیست که بریم ؛ عاشورای پارسال البته رسیدیم و کمک مختصری کردیم . علی هم کوچولو نیست ، راننده ی تریلی است و ماشاالله توانش هم بالا ! فقط منتظر یک تشکر خشک و خالی بوده و با شنیدن " بچگکم، حمیدکم " آتش گرفته بود ! مخصوصا این موضوع که گفته بودند من به کشاورزی خیلی علاقه دارم ! .
پرآبی
2 آذر 93 22:13
ای طفل معصوم 40ساله!!!!حالا دیگه به محبت مادر بزرگوار مغرور نشو، امیدوارم تا همیشه جاودان باشندوبرقرار وشما هم 40بار دیگه 40 ساله شی....
بابای گل رخ
پاسخ
مغرور به این محبت نیستم اما همیشه از تبعیضی که بین بچه هاست خنده ام میگیره ! در حالی که به زبان گفته میشه که یک مادر یا پدر همه ی بچه ها رو به یک اندازه دوست داره !!! ؛ یک جوری مثل عدالت خدا است ؛ عدالت هست اما ما درکش نمی کنیم . ضمنا بنده فقط 36 سال و 11 ماه سن دارم و سال های درازی ! تا 40 سالگی در پیش دارم ! ، دعای شما رو هم نفهمیدم که دعا بود یا نفرین ؟!
پرآبی
2 آذر 93 22:17
اگر تصویر پا توعکس کمی بیشتر به گوشه سمت راست می رفت از نظر هنری ارزشمند تر بودومفهوم قوی تری داشت!البته اگر مثل همیشه نزنی توذوق مخاطبت ودر جواب ،حال گریری ...
بابای گل رخ
پاسخ
منظور شما از حال گیری رو نفهمیدم و اگه موجبات رنجش خاطر شما فراهم شده ، بنده عذر خواهم .
پرآبی
4 آذر 93 18:43
نفرین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! رنجش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! نه آقا،من همیشه دعاگوتم منتها دعای من کجا وخانواده سادات کجا...
بابای گل رخ
پاسخ
ممنونم ، چند ساله که ما همدیگر رو می شناسیم ؟
مامان پرهام
5 آذر 93 14:18
طفلی علی آقای مظلوم واقع شده!...بارها منم از برادرهام شنیدم که من برای پدر و مادر عزیزترم و اونها به حرف من بیشتر اهمیت می دن. احتمالا به خاطر همونیه که می گن بچه اول میوه ی عشقه یا چون زودتر از هر بچه ی دیگه ای حس مادر یا پدر شدن رو به زن و مرد می ده..
بابای گل رخ
پاسخ
من برای تایید نظر شما در منگنه ی شدیدی قرار دارم ؛ ممکنه چند سال بعد ، گل رخ این نوشته رو بخونه و همان جنجال علی رو به پا کنه ! ؛ برادر های شما هم حق دارند ! ؛ به احتمال قریب به یقین ، شما نیز رگ خواب پدر و مادر را در دست دارید ! .
ایلیا
27 آذر 97 19:27
این‌جمله خیلی جالب بود: "مهر مادری برای همه‌ی بچه‌ها مساوی و برابر است‌؛ البته بچه‌های اول کمی برابرترند ! " 😄
یه دوست
30 آذر 97 21:21
من بچه اول نیستم اما جالبه که این جمله رو خواهر برادرها در مورد منم میگن که مامان تو رو از بقیه بیشتر دوست داره. شاید دلیلش محبتیِ که همیشه به مادر داشتم و هر کاری از دستم برمیومده از وقتی که خیلی کوچیک بودم براش انجام میدادم. از نظافت خونه و آشپزی تا خرید و انجام کارهای دیگه.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد