گل رخگل رخ، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه سن داره

گل رخ

جنجال یک شکلات !

1393/9/5 15:49
نویسنده : بابای گل رخ
1,100 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

هفته ی گذشته ، وقتی گل رخ لجبازی می کرد و حاضر نبود لباس بپوشه تا بریم مدرسه ی شهاب ؛ با ترفندی ساده ، شکلاتی تخم مرغی از گوشش درآوردم ! .

شهاب که کوچکتر بود این کار رو زیاد انجام می دادم ؛ به این ترتیب که با حرف زدن حواسش رو پرت می کردم و دستم رو به گوشش می کشیدم و با نشان دادن شکلات یا خوراکی دیگه ای ، مدعی می شدم که از گوشش درآمده ! ... .

راستش خیلی از ترفند هایی که برای شهاب به کار می بردم رو از خاطر برده ام ؛ بهتره بعضی وقت ها ، این جا بنویسمشون تا یادم بمونه ؛ مثل همین ترفند شکلات که برای گل رخ جواب داد اما به خاطر ویژگی های خاص روحی و شخصیتی گل رخ کمی پشیمانم کرد ! .

اول گفتم که : وایستا ببینم ... فکر کنم یه پرنده توی گوشت تخم گذاشته ! ... نه ... این که تخم پرنده نیست .... بذار بگیرمش .... آهان ... گرفتمش .... این که یه شکلاته ... ببین توی گوش تو بود ... .

خلاصه دفعه ی اول خوب جواب داد و گل رخ هم با خوشحالی آماده شد تا بریم بیرون ؛ اما ... از خود مدرسه ی شهاب شروع کرد به گیر دادن : " گوشم رو ببین ... شکلات دیگه ای در بیار ... ببین توی این گوش دیگم شکلاتی نیست ؟! ... توی موها مو هم ببین ... شاید شکلاتم رفته اونجا ... چرا شکلات از توی گوشم در نمیاری ؟! ... من دوست دارم ... زود باش دیگه !!! و ... " .

خلاصه بیچاره شدم بس که شکلات از توی گوشش درآوردم ! ؛ جالب این که اگه از اون شکلات های تخم مرغی نباشه مدعی میشه : " این شکلات که مال گوش من نیست ! ، مال داداشه ، از اون شکلاتای خوب دربیار ! " .

دیروز رفتم از اون " شکلاتای خوب " خریدم ؛ کیلویی 25 هزار تومن ! ؛ دم به لحظه هم با اصرار گل رخ برای در آوردن شکلات از توی گوشش مواجهم ! . نمی دونم سرکارم یا واقعا گلی باور داره که توی گوشش شکلات هست ؟!! 

طفلی " شهابکم " خیلی پسر قانع و ساده ایه ؛ کوچیک که بود اگه شکلات یا هر خوراکی دیگه ای از گوشش در می آوردم ، خوشحال می شد و خودش اصراری نداشت اما گل رخ فرصت طلب و طمع کاره ! ؛ هر چیزی رو هم نمی خواد ، فقط " شکلاتای خوب " ! .

شهاب یک جورایی خصوصیات مادرش رو داره و گل رخ هم که احتمالا به من رفته ! ... . 

 

پسندها (2)

نظرات (9)

مامان و باباي محمدباقر
6 آذر 93 8:46
دوست من! توجه کرده ای؛ همین الان؛ هم اکنون؛ اين لحظه پير ترين سني هستيد كه تا بحال بوده ايد و جوان ترين سني كه تا ابد خواهيد بود! پس قدر همين لحظات را بدان... لحظاتت خوش و پر از نشاط...
مهدی شمس آبادی ( پلخمون)
6 آذر 93 19:28
چنین است رسم سرای درشت گهی پشت بر زین و گه زین به پشت خیال کردی! این گلی یه حالی از تو بگیره ، یه حالی از تو بگیره ، 36 سال و 11 ماه و چند روز خلقی رو چزوندی !! یکی باید حقتو بذاره کف دستت و گلی نماینده ی آسمانهاست! یه رفیقی داشتیم از دولت آباد اصفهان ، آی اهل شرارت و آزار بود و یکی از استادا میگفت باید خدا رو شکر کرد که این اعتقادات دینی داره وگرنه یک تنه برای بهم ریختن شهری کفایت می کرد _ یه چیزی از شهرآشوبی در اون بود _ و چند سال پیش که اصفهان خدمتش بودیم خداوند دوتا پسر بهش داده بود که مرتضای ما رو تو جیب میذاشتن و فریاد الامانش گوش فلک رو کر کرده بود ، چند وقت پیش طی تماس تلفنی ابراز داشتند که ما از خدا یه دخترچی می خواستیم خدا یه پسرچی دیگه هم به ما داد و الان چهر طفله است _ خدا بهش رحم کنه _ و کوچکترینشان پسرکی بود دوسه ماه پیش دوهفته ای ! و به گفته ی دوست شفیق شهرآشوبمان _ سید از بهشت فراری _ عصر فرزندآوریست! گروه کله پاچه خور رو درست کن تا در آشپزیت رخنه ای نباشد!! از همین الان سپر بنداز و قبول کن که بازی رو به گلی واگذار کردی اونوقت شفاعتت رو می کنم گرچه گلی اهل قبول شفاعت نیست ! آستان عرش اشتباه این نازنین از ان درگاههاست که من و تو را بدان راه نیست. گلی جان! ما هم هستیم ، شکلات تخم مرغی _ از اون خوبا _ هم دوست داریم: گاهی تفقدی کن ، درویش بی نوا را!
بابای گل رخ
پاسخ
نه بابا ! این طوری ها هم که فکر می کنید نیست ؛ فقط دست کمش گرفته ام ! ؛ کافیه کمی در سطح حیله و نیرنگ های پدرانه درنگی کنم و تمام ! حکایت ما حکایت آن کشتی گیریست که سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز به نوعی از آن کشتی گرفتی ، مگر گوشه ی خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت ؛ سیصد و پنجاه و نه بندش درآموخت مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختی و تاخیر کردی ؛ فی الجمله پسر در قوت و صنعت سر آمد و کسی را در زمان او با او امکان مقاومت نبود تا به حدی که پیش ملک آن روزگار گفته بود : " استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگی است و حق تربیت و گرنه به قوت ازو کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم " . ملک را این سخن دشخوار آمد فرمود تا مصارعت کنند. مقامی متسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت و زور آوران روی زمین حاضر شدند ؛ پسر چون پیل مست اندر آمد ، به صدمتی که اگر کوه رویین بودی از جای بر کندی ؛ استاد دانست که جوان به قوت ازو برتر است ، بدان بند غریب که از وی نهان داشته بود با او در آویخت ؛ پسر دفع آن ندانست به هم بر آمد، استاد به دو دست از زمینش بالای سر برد و فروکوفت . غریو از خلق برخاست ؛ ملک فرمود استاد را خلعت و نعمت دادن و پسر را زجر و ملامت کرد که با پرورده خویش دعوی مقاومت کردی و به سر نبردی ، گفت : ای پادشاه روی زمین ، بزور آوری بر من دست نیافت ، بلکه مرا از علم کشتی دقیقه ای مانده بود و همه عمر از من دریغ همی‌داشت ، امروز بدان دقیقه بر من غالب آمد . گفت از بهر چنین روزی که زیرکان گفته‌اند دوست را چندان قوت مده که اگر دشمنی کند تواند ، نشنیده‌ای که چه گفت آن که از پرورده خویش جفا دید ؟ یا وفا خود نبود در عالم یا مگر کس در این زمانه نکرد کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد
پرآبی
7 آذر 93 13:27
چه خوب که خودت اعتراف کردی !!!!!!!چند بار خواستم بگم این بچه نقصیر نداره خلقش به پدر رفته،حرفم رو خوردم. یادمه وقتی خردسال بودم هر وقت مادر بهم یه بیسکوییت می دا د ،من اصرار می کردم 2تا بعد مادر بیسکویت رو می برد رو تاقچه از وسط نصف می کرد می گفت بیا اینم 2تا....من دقیقا می فهمیدم ولی هیچی نمی گفتم باخوشحالی می گرفتم و.... ی بار که بیسکوییت روگرفتم باعجله شکوندمشو گفتم شد 2تا... هنوز قیافه مادرم روبعد اون کار یادمه!!!!!شماهم منتظر باش گلرخ خانم همین روز ها از گوش خودت تخم شتر مرغ در بیاره.
پرآبی
7 آذر 93 13:31
دختر یا پسر بعلاوه ی یه چی یعنی چی ؟
منم
7 آذر 93 18:42
حتما به خود ملعونت رفته شک ندارم
بابای گل رخ
پاسخ
ممنون از لطفت ! البته از روی " ملعون " بودن شناختمت ! .
مهدی شمس آبادی
7 آذر 93 22:39
بابا همه بهت ارادت دارنا!! اما زمانه ی ما با ایام سعدی انگار تفاوتکی داره ، بچه ها داشته های پدر و مادر رو از خود می کنند و چیزی هم از دیگران می ستانند و تراوشات خودشان هم هست ، لاجرم پدر و مادر در زورآزمایی نهایی کم می اورند و قافیه را می بازند و البته استثنا هم داریم و توی شهرآشوب شاید یکی از ان استثناها باشی که به روزی و روز به روز ترفندهات را نو می کنی و البته به جان ناقابلم سوگند که یکی از دلایل بعد از اینش همین رندیهای گلی می تواند بود که نیازمندت می کند به نو شدن و ژرف که بنگری بچه های تیز نعمتند مر والدین را که وامی دارندشان تا بیاموزند و بیاموزند و بیاندیشند ، پس از شاکران باش و از شکیبایان نیز که خداوند هر دوی این گروهها را دوست دارد. و این بین خودمان باشد را حمل بر حاق و واقع کنیم یا پشت گوشش بیاندازیم و نشر عام نماییم. اداره ی سانسور ما منتظر پاسخ شما می ماند تا جای گلایه نماند. و اما پسرچی و دخترچی : گویا دوست ما در مقام تحبیب به کارش می برد یعنی همان کار کاف تحبیب را می کند در طفلک و پسرک نازم و دخترک عزیزم. و گفتم که دوست ما از حواشی اصفهان است و دولت آباد تا اصفهان راهی نیست و این با "چی " گاریچی و پستچی و اینجور چیها فرق می کند که ترکیست و پسوندیست که رساننده ی شغل است _ تفنگچی کمی با فضای نی نی وبلاگ ناهمخوان است وگرنه از آن هم نام می بردم!!! _ و مشابهش را در باغچه داریم که نشانه ی تصغیر است _ و البته من چیزی از تحبیب هم در چه باغچه حس می کنم، این هم محض دلخوشی شهرآشوب که روحیه ی لطیف دارد و از گل پروران قهار است!! _و من از خراسانیان دخترچه و پسرچه هم شنیده ام ، این سه تای آخر به چی دخترچی و پسرچی بر می گشت نه چی تفنگچی ! چی چی خیال کردی !! و اصفهانیا خیلی میگن : چی چی میگوی؟
بابای گل رخ
پاسخ
من هر خبری را که بخواهم در افواه منتشر شود ، با " بین خودمان باشد " شروع می کنم !! .
مهدی شمس آبادی ( پلخمون)
7 آذر 93 22:50
این پر آبی ماخوذ به حیاست اما این منم میزنه وسط هدف و تو هم که در جواب دادن رو دست نداری و کم نمیاری . و بابت حکایت سعدی ممنون آلات که اگر هزار بارش بخوانی سیر نمیشوی و رودست سعدی کس نیامده گرچه قائم مقام در منشات گاه پهلو به پهلوی سعدی می آید و باید سرم که خلوت شد سه چهار مجموعه از منشات عهد قاجار را بخوانم ، یکی همین قائم مقام ، دیگری امیر نظام گروسی و سومی فرهاد میرزا ، و از ایرج هم دو تا نامه نشر شده خطاب به وثوق الدوله و آی شیرین است نثر ایرج و ای کاش بیشتر از این از او مانده بود گرچه شعرش هم خیلی به نثر نزدیکست و حیف که مردم ما فقط همان چندتا هجو و هزلش را به خاطر می سپارند ورنه مثلا قصیده ی دچار اسبش یا قطعه ی رم می کنند و یا قصیده ی دوش دیدم که خدا بال و پری داده مرا و ... از شاهکارهای ادب پارسیست و جالب اینکه می گویند ایرج در حضور دچار شرم بوده و فقط در نوشتن پرده دری می کرده و حالا که اسم ایرج در میان امد بگویم که چون سیه چرده بود " امیر مرا کرد امتحان به خط و سخن " به او میگفته موسیو شوکولا !! اینم برای گلی جان که فکر نکند ما الطافش را بی جواب می گذاریم!! و شهاب را نیز سلامها بگویید که پسرخوب با حیا نعمتیست که در زمانه ی ما نادر اوفتد!
بابای گل رخ
پاسخ
تا چند سال قبل ، مشهد بولواری به نام " ایرج میرزا " داشت ؛ جماعتی نپسندیدند و اسمش را به " جلال آل احمد " تغییر دادند . البته مشهدی ها در یاد گرفتن اسامی جدید بسیار لجوج و یکدنده اند و هنوز غالب مردم بولوار ایرج میرزا را بهتر می شناسند و احتمالا تا سال ها هم اسم عامیانه اش همین بماند .
مامان پرهام
9 آذر 93 10:00
افرین به گل رخ خانم. البته من فکر می کنم گلی واقعا فکر می کنه شما می تونی شکلات از گوشش استخراج کنی و کلکی در کار نیست.
مامان فاطمه
30 آذر 97 21:12
امان از دست بچه‌هایی که برای عوض کردن لباس اینقدر اذیت می‌کنن. برای من که مثل یه مصیبت بزرگه. بارها منو به مرز جنون رسونده و گاهی مجبور شدم چشم غرّه‌ای برم و کمی صدام رو بالا ببرم تا بتونم لباس رو بپوشونم. اما تا حالا از ترفندی در این زمینه استفاده نکرده بودم. فکر کنم بد نیست یکبار امتحان کنم. 🤔
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد