گل رخگل رخ، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

گل رخ

فرشته نجات !

1392/6/29 2:02
نویسنده : بابای گل رخ
548 بازدید
اشتراک گذاری

   

عکس بالا لحظه یک عملیات نجات واقعی رو نشون می ده . ( کیفیت عکس پایینه ؛ چون این یک عکس سراسرنما یا پانوراما بوده که برای درج در وبلاگ سایزش تغییر زیادی کرده . )

روز عید فطر ساحل محمودآباد خیلی شلوغ بود ( سمت راست عکس ) ما قسمت خلوتی از ساحل رو انتخاب کرده بودیم که سنگهای بزرگی تا لبه آب داشت . با شهاب مشغول آبتنی و عکاسی و ساخت قلعه بودیم . وقتی این عکس رو از ساحل گرفتم ، گلی بچه ای رو نشون داد و گفت :"  نینی گیه " ( نی نی گریه می کنه ! ) . اینجا بود که ما متوجه دختربچه ای هم سن گلی شدیم که گریه کنان سعی می کرد از لابلای سنگ ها به طرف دیگر ساحل بره . دور و بر ما کسی نبود و جایی که ما بودیم برای یک بچه به خاطر نزدیکی به دریا ، ساحل خطرناکی به حساب می آمد . مامان گلی بچه رو بغل کرد و از مامانش پرسید ؛ اما دخترک خیلی ترسیده و از گریه زیاد ، نفس نفس می زد . بغلش کردم و به سمت جمعیت به راه افتادم . از نزدیک ترین خانواده ای که کنار ساحل نشسته بودند پرسیدم که بچه مال شماست ؟ خیلی تعجب کردند و گفتند : نه .

به سمت جمعیت به راه افتادم و به هر خانواده ای که رسیدم همین سوال رو پرسیدم . در شلوغ ترین قسمت ساحل نوجوان کم سن وسالی به طرف من دوید و رو به دختربچه به گریه افتاد و گفت : فاطمه * مامان تو رو می کشه ! . پسرک حال روحی مناسبی نداشت . بچه رو تحویلش ندادم و گفتم بریم پیش مامان و بابات . بعد از طی فاصله ای باباش هم سررسید . بنده خدا نمی تونست درست حرف بزنه . فقط به پسرش گفت : برو به مامان بگو پیداش کردیم قبل از اینکه مامانت سکته بکنه !

خلاصه کاشف به عمل آمد که دخترک با خالش و چند نفر دیگه لب دریا بوده ؛ بزرگتر ها حواسشون گرم آب بازی ؛ دخترک یواش یواش ازشون دور میشه ؛ بعد یه فاصله ای از ترس به گریه می افته ؛ هر خانواده ای لب آب فکر می کنه بچه مال خانواده بغلیه و گریه " فاطمه " رو جدی نمی گیره و به این شکل " فاطمه" فاصله زیادی با جمعیت پیدا می کنه . اما ...

گلی خانم ما حواسش خیلی جمع دوروبرشه ! راستش اگه گلی ما رو متوجه " فاطمه " نمی کرد معلوم نبود چه اتفاقی می افتاد . متاسفانه ساحل پر بود از افراد ناباب و مشکل دار . " فاطمه " گوشواره و النگوی طلا هم داشت و اگه از ما رد میشد وارد قسمت دیگه ای از ساحل شده بود که به خاطر بعد مسافت خانوادش اونجا رو نمی گشتن . باباش قبل خداحافظی گفت نیم ساعتی هست دنبالش می گردن و مادرش حال بسیار وخیمی داره که قابل درک هم بود . در برگشت تک تک خانواده هایی که در مورد بچه ازشون پرسیده بودم از والدین بچه سوال کردند و من هم ماجرا رو چند بار تعریف کردم ! توی این ماجرا دختر ما نقش فرشته نجات " فاطمه " رو داشت و با سن کمش کمک بزرگی به برگشتن فرزندی به آغوش مادرش کرد .

آخر این مطلب طولانی از والدین دختر بچه های کم سن و سال تقاضا می کنم تحت هیچ شرایطی به بچه زیورآلات طلا یا حتی بدل آویزان نکنند . چشم و هم چشمی در مورد این مسئله کودک شما را در معرض دید افراد ناباب قرار می دهد . برای " فاطمه " واقعا خدا رحم کرد .

 

 

  ........................................................................................................................................

* راستش اون موقع ذهنم خوب کار نمی کرد اما به نظرم اسمش فاطمه بود . 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان فاطمه
29 آذر 97 11:07
همه‌ی بچه‌ها فرشته‌های نجاتی توی زندگی‌شون دارند. من به این موضوع یقین دارم. هرچقدر بچه شیطون‌تر و یا خدای نکرده بیمارتر بشه، فرشته‌های نجاتش بیشترند. حالا وقتی یه بچه که ذاتش فرشته‌ست خودش فرشته نجات یه فرشته‌ی دیگه میشه، یعنی خدا روی زمین خودش رو نشون داده. اون لحظه حضور خدا خیلی پررنگ احساس میشه و زمین فرشته بارون میشه.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد