گل رخگل رخ، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

گل رخ

یک تیر و چند نشان

1393/9/12 8:10
نویسنده : بابای گل رخ
1,109 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

چند وقتی می شد که احساس می کردم شهاب ارتباط خوبی با من برقرار نمی کنه ؛ خیلی زود و بعد از چند جمله رد و بدل کردن بین ما ، بحث بالا می گرفت و به بن بست می رسید . به نظرم رخنه ای در رابطه ی ما شکل گرفته بود که نیاز به اصلاح و ترمیم داشت تا تبدیل به شکافی بزرگ تر نشود .

لجبازی های بین شهاب و مادرش در رابطه با انجام تکلیف های روزانه خیلی عادی شده و همیشه هم زود برطرف می شوند ؛ اما فکر می کردم که مشکل کوچک بین ما ، شاید به این راحتی برطرف نشه . صبح ها که شهاب میره مدرسه ، من خوابم و عصر ها که شهاب هست من معمولا مدرسه ام .

در دو ماه گذشته ، سمت و سوی کلاس و مدرسه ی شهاب هم به شکلی پیش رفته که احساس می کنیم قسمتی از اعتماد به نفس شهاب رو کم رنگ کرده . ماجرای معلم قرآن شروعش بود و شاخ و برگ باز کرد . جناب معلم قرآن بعد از رفتن از مدرسه ، با چند تایی از دانش آموزان در یک موسسه ی قرآنی ارتباط داره و کم و بیش مدعی شده که عامل اصلی رفتنش از مدرسه ، من و شهاب بوده ایم ! ؛ این موضوع رو چند باری بعضی از بچه ها به شهاب گفته اند و معترض شده اند که " تو و بابات آقای .... رو از این جا فراری دادید ! " ؛ جالب این که صحبت های گاه و بیگاه " بعضی ها " هم مزید بر علت این اعتراض ها شده ! ؛ معلم قرآن هم اکنون در یکی از روستاهای نیشابور مشغول تدریس هستند و علت این کوچ اجباری از مشهد به روستاهای دور افتاده نیز مشخص است ! .

آموزش و پرورش ابلاغ معلم های جوانی رو که بدون سپری کردن مراحل لازم و کسب تجربه ، سر از مدارس ناحیه های مرکزی مشهد درآورده اند ، لغو کرده و این افراد لازم شده که مثل نود و نه و نه صدم درصد باقی معلمان ( خودم رو به حساب نیاوردم ! ) ، شروع کارشون رو در روستاهای محروم پیگیری کنند . جناب معلم قرآن هم با علم به این موضوع ، فرافکنی کرده و شهاب به نوعی در خط مقدم جنجال قرار گرفته بود ! .

برای دوشنبه ی همین هفته ، از پژوهش سرا وقت آزمایشگاه فیزیک و شیمی برای کلاس های پنجم مدرسه گرفتم . گل رخ رو صبح با مامان روانه ی مدرسه کردیم تا وقتم کاملا در اختیار شهاب باشه .

برگشتنی از مدرسه ی مامان ، شهاب پیشنهاد من برای خوردن یک صبحانه ی مردانه ! رو نپذیرفت ؛ همه رو هم پیشنهاد دادم : کله پاچه ، حلیم ، فرنی ، عدسی ، شله ی مشهدی و آش محلی ؛ آدرس همه رو هم در ذهنم داشتم و کافی بود شهاب روی یک اسم توقف کنه تا در سریعترین زمان ممکن ، کاسه ی مورد نظر جلوش باشه ! ؛ گفت میلی به صبحانه نداره و توصیفات من از صبحانه های مختلف هم اثری در تصمیمش نداشت ! .

رسیدیم پژوهش سرا و بعد از دقایقی دانش آموزها هم با دو مینی بوس آمدند ؛ شهاب خوشحال بود و کمی هم مغرور ! ؛ بچه های کلاس شهاب اول آزمایشگاه فیزیک رو داشتند . آزمایشگاه فیزیک رو خانم ساییان برگزار کردند و من هم دستیار ایشون بودم ؛ سوال مربوط به کم شدن نور لامپ ها در یک مدار متوالی رو شهاب از منظر تقسیم انرژی جواب داد و برام جالب بود ؛ توی فیزیک اول و آخر همه چیز به انرژی ختم میشه ! .

گروه های کلاسی هم آزمایش هایی انجام دادند و بعدش " مولد وان دو گراف " رو راه انداختیم که برای بچه ها جذابیت زیادی داشت . با جابه جا شدن دو کلاس و برگزاری آزمایشگاه شیمی ، ساعت ده و نیم بچه ها به مدرسه برگشتند و شهاب هم رفت . 

روز خوبی بود ؛ بچه ها که خیلی راضی بودند ؛ معلم ها هم کم و بیش ؛ معاون مدرسه زیاد ! ، چون لازم نبود که هر لحظه بچه ها رو کنترل کنند ؛ چند نفری از اولیا هم که آمده بودند پژوهش سرا ، رضایت داشتند ؛ شهاب هم خیلی خوشحال بود و از همه مهمتر :

به گل رخ در مدرسه ی مامانش و کلاس بچه های پیش دبستانی خیلی خیلی خوش گذشته بود ! ؛ هنوز هم میگه " بریم مدرسه ی مامان ، کلاس من ! " .

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان پرهام
14 آذر 93 17:25
آفرین خیلی کار خوبی بود. یک تیر و چند نشان...
رضا
28 آذر 97 16:53
به این میگن پدر نمونه. حواسش به همه چیز هست 👌👨‍👦  
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد