گل رخگل رخ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

گل رخ

نوستالژی 2

1392/12/10 17:41
نویسنده : بابای گل رخ
1,327 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

بازی های ما : 

بچه که بودیم بازی های پرتحرک و جذابی داشتیم . همیشه خدا توی کوچه مشغول بودیم ؛ روزهای تعطیلات نوروزی گردو بازی می کردیم . نه فقط محله ما ، توی تمام شهر هرجا قطعه زمین خاکی کوچکی بود ، جمع کثیری از بچه ها در سنین مختلف مشغول گردو بازی بودند ؛ بسته به سن ، گروه های مختلفی تشکیل می شد و در یک نگاه می تونستی جا و گروه خودت رو پیدا کنی ! . گردو بازی مختص عید بود و در باقی ایام سال کسی گردو بازی نمی کرد چون برای هر فصلی بازی و تحرکی داشتیم ؛ گل کوچیک ، الک دولک ، هفت سنگ ، قایم موشک و بادبادک بازی ؛ مثل یک بیماری مسری از گوشه ای از شهر شروع می شد و بعد چند روز همه بچه های شهر همون بازی رو ادامه می دادند. این ایپیدمی با همان سرعتی که شروع می شد ناگهان فروکش می کرد و بازی دیگری جایگزینش می شد . خلاصه روز های تعطیل اول صبح از خونه بیرون می زدیم ، ظهر فقط برای یک نهار سریع برمی گشتیم و بعد نهار تا سر شب توی کوچه بودیم . 

 روزهایی که حوصله بازی نداشتیم می رفتیم شکار ! 

گنجشک ، بلبل ، قمری ، کفتر چاهی ، ماهی قنات ، هد هد ، شاهین ، کلاغ ، زاغی ، ملخ ! ، سار و هر جنبنده دیگه ای که می دیدیم ، عزم شکارش می کردیم . با تیرکمان های چوبی و سنگ یا تیر کمان های مگسی و مفتول های مسی راه می افتادیم از این درخت به آن درخت !

گنجشک ها صید آسان و فراوانی بودند ! بقیه پرنده ها روی شاخه های بالاتر  می نشستند و  ما بیشتر دنبال لانه و جوجه ها بودیم تا خود پرنده ها .

قمری ها هر جایی لانه می ساختند ، اصلا اهلی بودند ! خود ما توی خونه یک سبد رو جاساز کرده بودیم برای قمری ها ، هر وقت تخم میذاشتن با تخم کفتر عوض می کردیم و بعد چند هفته قمری بیچاره برای ما یک جفت جوجه کفتر خوشگل پرورش داده بود ! . 

باور نمی کنید ؟ اینم عکس یک لانه قمری که توی بالکن پشتی آپارتمان ساختم تا بچه ها گاهی یک پرنده نیمه وحشی هم ببینند ! ؛ تا حالا چند سری جوجه هم تولید کردند اما نشده تخم کفتر هم استفاده کنیم !! ( عکس رو 5 دقیقه پیش گرفتم ، هوا گرم شده و این جفت قمری به فکر ازدیاد نسل افتادند ! )

 

 

بلبل ها توی بوته های حاشیه مزارع لانه می ساختد و پیدا کردنش خیلی سخت بود ؛ غیر ممکن بود مگر اینکه کسی تصادفی پیداش می کرد .

لانه کلاغ ها غیر قابل دسترس و در بالاترین و نازکترین شاخه های بلندترین درخت ها جا داشت . بعضی وقت ها جوجه کلاغی در اولین تجربه پرواز روی شاخه های پایین درخت یا زمین می افتاد و بچه های می گرفتنش وگرنه قابل شکار نبودند .

کفتر چاهی ، هدهد ، گنجشک های دشتی ، چندین مدل سهره و پرنده های دیگه توی تاریکی و خنکی چاه های قنات و در سوراخ های که مقنی ها برای جای پا در دیواره چاه می کندند لانه می ساختند . بچه های بزرگ تر و جسور تر می رفتند داخل چاه و جوجه ها رو بر می داشتند ؛ بعضی ها هم ( مثل خودم ! ) سر ظهر که پرنده ها داخل چاه بودند ، چند قوطی فلزی داخل چاه می انداختند و موقع فرار پرنده ها از دهانه چاه با تور و گونی شکارشون می کردند !

 

کلاغ زاغی ها روی درخت های بادام لانه می ساختند . توی باغ خود ما چند تا لانه بود که با وجود تلاش هر ساله بابا آقا برای از بین بردنش ، هر سال می شد تخم و جوجه ها رو دید . خیلی زود هم اهلی می شدند ! . آخر فروردین در بازدید های هفتگی از لانه ها ، تخم ها رو می شمردیم ! ، بعد در زمان مناسب وقتی که جوجه ها بزرگ شده اما قادر به پرواز نبودند ، ظالمانه اونها رو از آغوش والدین جدا کرده و می آوردیم خونه ! . غذا دادن بهشون راحت بود ؛ لقمه نانی رو می جویدیم و در آخرین مرحله قبل از بلع ! میذاشتیم سر انگشت و ضربه بسیار ملایمی با همون انگشت به نوک زاغی می زدیم ؛ جوجه فورا دهنش رو باز می کرد و انگشت ما رو می مکید ! بعد مدتی هم که از داشتن کلاغ زاغی خسته می شدیم در آغوش طبیعت رهاش می کردیم ، آخه گوشتش قابل خوردن نبود !

شاهین یک شکار شاهانه بود !!!

بودند بچه هایی که توانایی بالا رفتن از درخت های کاج و دسترسی به لانه شاهین ها در بالاترین شاخه ها رو داشتند . جوجه های شاهین زود دست آموز می شدند و شایع بود بعضی بچه ها با شاهین دست آموز شکار می کنند ؛ من که ندیده بودم و فکر می کنم این موضوع بیشتر یک آرزوی بچه گانه بود ! .

 

چند بار موش صحرایی گرفتیم ؛ خرگوش توی باغ گیر انداختیم ؛ یک جفت جوجه تیغی توی باغمان بود که گنجشک های شکار شده رو به خوردشان می دادیم ؛ سال 67 از صحرا لاک پشت کوچکی گرفتم و توی باغ رهاش کردم ، اون موقع فکر می کردم بچه لاک پشته ، بزرگ میشه به ما سواری میده ! ؛ الان بعد 25 سال گاه گداری که  توی باغ پیداش می کنیم  ، همون قدری مونده ! . آخر های دهه 60 یاد گرفته بودیم چه جوری روی تپه هایی که محل جمع شدن کبک ها و تیهو ها بود با یک سنگ پهن و سبک و کمی ارزن یا گندم تله بزاریم برای شکار کبک و تیهو ! . پیدا کردن لانه کبک و تیهو یا شکارشون  با تیر و کمان اصلا در حد ما بچه ها نبود .

 

صید ماهی های قنات که کلا موضوع جداگانه ای بود ! زمانی مطلبی در موردش خواهم نوشت .

 

این همه تجربه از شکار نوشتم ! تازه من بچه مثبت محله و بابای معلم داشتم که اجازه نمی داد خیلی از حاشیه شهر کوچکمان فردوس دور بشم . باقی بچه ها که جای خود دارد ؛ همه در شکار یک " ظل السلطان " بودند !!! . 

 

بازی های مجازی ( آتاری ، میکرو ، سگا و ... ) که اصلا موضوع متفاوتی است که بعدا می نویسمش ! . 

 

بازی های بچه های ما :

توی شهر بزرگی مثل مشهد و شرایط خاص اجتماع و زمانه ای که توش زندگی می کنیم ، خیلی صلاح نیست که بچه ها توی کوچه بازی کنند . دختر ها که اصلا صلاح نیست ! .

متاسفانه در شهر های بزرگ مجبوری همسایگانی از هر ایل و طایفه ای در کنارت داشته باشی و دور نگه داشتن بچه ها از خلق و خوی بقیه کار مشکلی است . در چشم بهم زدنی بچه ها همه چیزی رو یاد می گیرند و تربیتشون سخت تر از قبل میشه .

اینکه سن بلوغ و دانش بچه ها پایین آمده هم نکته پنهانی نیست . وقتی شهاب برای بازی میره توی دوربرگردان جلوی ساختمان باید مرتب چک کنم که با بچه های بزرگتر از خودش دم خور نشه چون خیلی از این به ظاهر بچه ها !! معلومات و تجربیاتی دارند که آدم هایی به سن من در بزرگسالی باهاش آشنا شدیم ! .

آوار ماهواره ، اینترنت و بازی های کامپیوتری که بدون مرز و قانون در اختیار بچه ها گذاشته میشه لطمه های جبران ناپذیری به شخصیت بچه ها وارد میکنه که متاسفانه ، متاسفانه خیلی از والدین ازش غافلند .

 

فاصله فرهنگی خانواده ها و همسایه ها از هم خیلی خیلی زیاده ؛ زمان ما همه تقریبا یکدست بودند اما حالا کسی که فرزندش رو کلاس قرآن می بره مجبوره همسایه آدمی بشه که اشتراک کانال های خاص بزرگسالان ماهواره رو سه ماه سه ماه رزرو کرده . 

یک نفره که نمی شه اجتماع رو اصلاح کرد !!! مجبوری بچه رو در حصاری نامرئی داخل اجتماع نگه داری کنی . 

 

" بر خلاف خوراکی ها ، بازی های بچه های ما تنوعی نداره و به همین دلیل باز هم خاطره ای نداره !!!!!! . " 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامانی درسا
14 فروردین 93 3:12
عزیزم تولدت مبارک انشاالله 120 ساله شی گلم
مهدی شمس آبادی
6 مهر 93 8:41
خداییش دغدغه های پدر مادرهای امروزیی که میخوان بچه تربیت کنن نه بدچه قابل فهمه و هرچه هم که آدم پدر خودشو دربیاره ایستادن در مقابل جو فرهنگی غالب ممکن نیست !! حالا تو مهد بفرست نیستی ، پیش دبستانی و دبستان و دبیرستان و دانشگاه چی ؟ همین تلویزیون خودمون چی ؟ رفت و آمد با فامیل چی و کلی چی دیگه !! و اون که گفت : که مادر و پدر غم وجود فرزند است " راست گفت !! بیشتر خانواده ها از بس گرفتار وجه مادی زندگی و تامین خواسته های مسکن و خوراک و پوشاکی شدند که فرصت فکر کردن به تربیت رو ندارن و بعضی وقتا چیزایی می بینم که جا میخورم و دیدم مادری رو که دختر هشت نه ساله اش رو برای ده روز رها میکنه و برای کار میره تهران و بعد مدرسه ، همدم این بچه ، موش و خرگوشند و من توی همون دوسه باری که دخترک رو دیدم نیاز به عاطفه و محبت رو بدون چشم مسلح می شد در اون دید و فرداش چه شود با خداست ! و تو انگار حلال حروم سرت نمیشه !!! غنا بده ! حرومه ! و تو پا جای پای مغنی جماعت میذاری ؟! چشم دلم روشن !! اگه شکایتت رو به اون مقنیای زحمتکش نکردم که پدربزرگم یه وقتایی یگی از اونا بود !!! و کودکی جالبی داشتی بچه مثبت !! این فضای آویزان بین شهر و روستا که دچار دوگانگی و چندگانگی امروزی نشده از اون فضاهای فوق العاده دل انگیزه و من هم نوع دیگه ایشو تجربه کردم ، فقط من از همون بچگی زیاد اهل بازی و جمع و اینجورچیزا نبودم و کتاب خوندن رو ترجیح می دادم و همبازیام محدود بودند و مادرم ازم رضایت داشت !! میگفت در بدترین حالت گوشه ی حیاط مشغول گل بازی می شدی و یه دست لباس باید شسته میشد و البته سابقه ی آشپزخانه آتش زدن هم در پرونده ی ما هست !! این بازگشت به کودکیها خیلی قشنگه . و من بیشتر با دیدن بازیگوشیهای دیگران حال می کردم مثلا از تام سایر و هاکل بری فین و شاهزاده و گدا خیلی خوشم می اومد ! _ انگار مارک تواین برای من می نوشته _ . وقتی پای کودک و کودکی وسط میاد آدم دلش نمیاد ول کنه و اینجوری میشه که "پیام " تبدیل میشه به اینی که می بینی !!
یه دوست
1 دی 97 19:38
بازی‌های بچگی ما هم یه قل دو قل، کش بازی، طناب بازی، دوچرخه‌سواری، خاله بازی و گل بازی بود. یادش بخیر
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد